
پیامبر(ص) طرح سلمان را پذیرفت. بعد دستور داد مسلمانان دست به کار شوند.
دستور این بود که مسلمانان میبایست براساس طرح سلمان، در بیرون مدینه خندق* میزدند. کار آسانی نبود. باید خندق آنقدر بزرگ و گود میشود، تا هیچ اسب و انسانی نتواند به راحتی از آن بگذرد.
پیامبر(ص) و علی(ع) هم در کنار مسلمانان، برای کندن خندق تلاش میکردند.
همه تشنه و گرسنه بودند. گرسنگی توان خیلیها را کم کرده بود. لبها ترک داشت و دستها پر از تاول بود. آفتاب هم یک نفس بر سرآنها آتش میریخت.
در آن میان ناگهان کسی به پیامبر(ص) گفت: «دخترتان به دیدن شما آمده است!»
پیامبر(ص) با شادی سربلند کرد و به بالای خندق نگریست. فاطمه(س) با مهربانی، اما دلسوزانه به او نگاه میکرد. پیامبر(ص) نزدیک او رفت. آنها با هم احوالپرسی کردند. فاطمه(س) وقتی عرقریزههای سر و صورت پدر را دید، بیشتر دلش سوخت.
فوری تکهای نان از سبد خود بیرون آورد. آن را توی دستان پدر گذاشت و گفت: «این پاره نان، یک قسمت از نانی است که برای بچههایم پخته بودم و این قسمت را برای شما آوردهام!»
دل پیامبر(ص) به خاطرکار فاطمه(س) آرام گرفت. حضرت به پاره تن خود گفت: «فاطمه جانم، این پاره نان نخستین لقمهای است که پدرت پس از سه روز گرسنگی، به دهان خود میگذارد!»
گلوی فاطمه(س) پر از بغض شد و دورتادور چشمهایش را اشک تازهای خیس کرد. او نتوانست حرف دیگری بزند.
* به گود کردن زمین میگویند. به گونهای که وقتی انسان یا حیوانی داخل آن رفت، به زحمت بالا بیاید یا نتواند بالا بیاید.
[[page 13]]
انتهای پیام /*