
پچ پچهای ته کلاس
به خودکار گفتم: « اگر جواب مسالهها را درست ننویسی و برای من نمره بیست نیاوری، به خدا میشکنمت، خردت میکنم، پدرت را درمیآورم.»
خودکار روی کاغذ سفید نوشت: «آن کسی را بشکن و خرد کن و پدرش را دربیاور که با من مینویسد. من فقط یک خودکارم!»
نفهمیدم حرف خودکار با کی بود، شما فهمیدید؟
شورای معلمان سیدماشاا... میریان
سالهای ۱۳۴۴ و ۱۳۴۵ در مدرسه مصطفوی واقع در «گود زنبورکخانه» میدان مولوی تهران، آموزگار کلاس اول و ششم دبستان بودم و به مناسبهای مختلف در کلاس سخنرانی میکردم.
این مدرسه سالهای بعد تخریب شد و دانشآموزان آن را دیگر ندیدم. تا اینکه بعد از انقلاب به مناسبت ایام دهه فجر، در اداره کل آموزش و پرورش، سخنرانی میکردم. پس از پایان جلسه، جوانی جلو آمد و پرسید:
ـ آقای میریان، آیا شما در گود زنبورکخانه تدریس میکردید.
ـ بله
ـ شما معلم ما بودید. من اکبر هستم. اکبر ناسخیان. مرا میشناسید؟
با کمی دقت به خاطر آوردم. پدر او چاپخانه داشت و ...
او ادامه داد:
ـ آقا در آن سالها هر وقت شما سرکلاس داستانهای مذهبی به خصوص از واقعه کربلا و امامحسین(ع) میگفتید، اول خودتان گریه میکردید و این بچهها را خیلی تحت تاثیر قرار میداد.
پرسیدم: چه تاثیری؟ خوب یا بد؟
ـ آقا این را بگویم که تمام آن گفتار و کردار روی من اثر کرد و هر وقت در ایام سوگواری عاشورا و مراسم دیگر قرار میگیرم. به یاد شما میافتم. رفتار شما باعث شد که در مجالس مذهبی شرکت کنم و دنبال مطالعه باشم تا دلیل گریه معلمم را بفهمم.
و همین اکبر ناسخیان، معلم دلسوخته، در ابتدای راه تعلیم و تربیت، به جبهه رفت و شربت شهادت نوشید.
[[page 11]]
انتهای پیام /*