
هندوانه ناصر کشاورز
رفتم خریدم یک هندوانه
آوردم آن را تنها به خانه
در راه دیدم وزنش زیاد است
آن را گرفتم با هر دوتا دست
نزدیک خانه شد خسته، دستم
پهلوی دیوار قدری نشستم
آن را رساندم سالم به مقصد
یک دفعه بابا از راه آمد
او زد به پشتم آرام با دست
گفت: «این که خیلی وزنش زیاد است»
اما پدر را خوشحال کردی
باید بگویم خیلی تو مردی!
[[page 35]]
انتهای پیام /*