مجله کودک 102 صفحه 9

کد : 110331 | تاریخ : 03/07/1382

پدر: «ببین چقدر طبیعی است!» پسر: «بابا، آدم است.» -: «پسرم باز هم از آن حرفها زدی.» که آمدیم دستش روی صورتش بود، ولی حالا روی سرش است؟» -: «هنوز نمیدانی که مانکن حرکت نمیکند؟» پدر: «آقا، لطفا این را حساب کنید.» پسر: «آقا میشود من هم بروم داخل ویترین. کنار آن آقا پسر دراز بکشم و دوست بخوانم...» پدر: «ببخشید، آنقدر آن را طبیعی درست کردهاند که این بچه فکر میکند آدم واقعی است.» فروشنده: «چه چیزی را طبیعی درست کردهاند؟ در مورد چه صحبت میکنید؟ ... بچه تو آنجا چه کار میکنی؟» محمد: «خودتان گفتید برو و نگاه کن و مطمئن شو...» -: «گفتم برو تو ویترین؟! اینها چیست بغل کردهای؟» -: «اینها شمارههایی است که میخواهم. توی قفسه نبود.» -: «فعلا بیا بیرون ببینم. آنهایی را هم که انتخاب کردهای با خودت بیاور... این دو تا را هم از طرف ما قبول کن.» محمد: «اینها مال من است؟» فروشند: «قابلی ندارد. هدیهای کوچک به مناسبت دوسالهشدن نشریةدوست. شماره جدید هم الآن میرسد.» وای چقدر دوست! یعنی هر کدام از اینها به دست کسی مثل من میرسد!

[[page 9]]

انتهای پیام /*