مجله کودک 103 صفحه 23

کد : 110381 | تاریخ : 10/07/1382

«گوسفندآزاری» خاطرات آقای چوپان: روزی تصمیم گرفتم کمی سربهسر گوسفندها بگذارم، برای این کار رفتم و یک دست لباس گرگی خریدم! لباس گرگی را پوشیدم و به سمت گوسفندها حمله کردم! اگر بدانید گوسفندها چقدر ترسیده بودند! چنان پا به فرار گذاشتند که من با خودم فکر کردم دیگر هیچوقت برنمیگردند. ولی شوخی من هم زیاد جالب نبود! البته بعدش از گوسفندها عذرخواهی کردم و به آنها گفتم که هدفم فقط کمی خنده بود! حرفهای قشنگ طراوت من هیچوقت مردمآزاری نمیکنم. هیچوقت زنگ در خونه مردم رو نمیزنم و فرار نمیکنم! هرگز! آموزش زبان انگلیسی: اون مار مردمآزار رو ببینین! پشت سنگ قایم شده تا یهو بپره بیرون و بقیه رو بترسونه! جواب معما: وقتی شب شد و بچّه مردمآزار خواست بخوابه، بریم و بالای سرش با صدای بلند سوت بزنیم!

[[page 23]]

انتهای پیام /*