مجله کودک 104 صفحه 32

کد : 110426 | تاریخ : 17/07/1382

یاد دوست درِ خانه را باز بگذارید امام در تمام کارهایشان جز خدا، به چیز دیگری توجه نمیکردند و اصلاً چیز دیگری غیر از خداجویی برای ایشان مطرح نبود. من یک بار هم ندیدم که امام از هیچ قدرتی وحشت کنند. خوب یادم هست روزی که به قم هجوم آوردند و طلبهها را از پشت بامها به زیر انداختند و آن همه فجایع را به بار آوردند. وقتی خبر به منزل امام رسید، به ایشان عرض کردند: «آقا، اجازه بدهید که در خانه را ببندیم. اینها تصمیمشان این است که از مدرسه فیضیه بریزند اینجا!» امام دفعه اول گفتند: «نه، در خانه باز باشد.» دفعه دوم، حاضران باز تکرار کردند که: «شاید الان اینها بریزند منزل و بزنند و بکوبند و خراب کنند.» این بار هم امام همان جواب را دادند. دفعه سوم یکی از دوستان اصرار کرد: «آقا، اجازه بدهید در خانه را ببندیم.» امام ناگهان با عصبانیت فرمودند: «سیّد! از خانة من پاشو برو بیرون! تو میگویی بچّههای مرا توی مدرسه بکشند و بزنند و مجروح کنند، آن وقت من اینجا در خانه را ببندم تا سالم بمانم؟ اگر بخواهید چنین کاری کنید،عبایم را در دستم میگیرم و همینطور پای برهنه میروم مدرسه فیضیه...»* * از خاطرات حجهالاسلام سید علی غیوری

[[page 32]]

انتهای پیام /*