
خودت را این قدر مظلوم نشان نده ...
منم قهرمان شجاعی که تو را دستگیر کردم .
باز هم دشمن جسور دیگری...
این شمشیر تیز بر روی سینه توست . تکان نخور. من حامی مردم فقیر و بیچارهام . چرا این گونه نگاهم میکنی .
مگر با تو نیستم ؟ دستهایت را ببر بالا ، چه گفتید ، مسخرهبازی درآوردهام ؟ نکند شما هم دلتان میخواهد به سرنوشت مادرجان دچار شوید ؟!
قلب مادر جان! اصلاً یادم نبود .
یعنی چه میشود ؟...
خدایا کمک کن . من فقط قهرمان بازی میکردم . الان قرصش را با لیوانی آب میآورم .
یعنی مادرجان چه برایم گرفته است ؟
خدایا شکرت ! به خیر گذشت . مادر جان به فکر من بود و من با یک فیلم ... دلم میخواهد خودم باشم . همان نوه کوچک مادر جان !
[[page 9]]
انتهای پیام /*