مجله کودک 106 صفحه 11

کد : 110477 | تاریخ : 01/08/1382

هپلی هپو بچه­ها اسم مرا گذاشته­اند «هپلی هپو» چون هر چه نمره بیست هست ، می­بلعم . ببخشید می­بلعم کلمه باادبی نیست ، می­خورم ، اما به من چه . بچه­های کلاس ما اصلاً گرسنه نیستند . اگر ده تا بیست این وَر و آن ور کلاس افتاده باشد ، همه بچه­ها بی­خیالند ! البته آنها می­دانند که نمره بیست ، این ور و آن ور کلاس نمی­افتد. باید هزار جور تقلّا و مصیبت کشید ، تا یک بیست را از معلمی قاپید . هیچ معلمی مفت و مجانی بیست­هایش را به کسی نمی­دهد ، شاید معلم­ها از خوردن نمره­های بیست کیف می­کنند! قبول نداری ؟ یکی از بیست­ها را از چنگشان دربیاور تا بفهمی ! آن وقت اسم تو را هم می­گذارند هپلی هپو ! چون نمی­خواهند نمره­های بیستشان را از دست بدهند ، حواست باشد! مدرسه ما زنگ مدرسه ما اگر یک بار بزند . یعنی «همه به صف!» . اگر دو بار بزند ، یعنی «پیش به سوی کلاس­ها!» اگر سه بار بزند ، یعنی «زنگ تفریح» ،بازی!» اگر چهار بار بزند ، یعنی «به گوش ، ناظم سخنرانی دارد!» ، اگر پنج بار بزند ، یعنی «خاموش مدیر ، دستورات جدید دارد!» اگر شش بار بزند ، یعنی « ساکت ، مدرسه تعطیل !»، اگر هفت بار .... و همه هوش و حواس بچه­ها به زنگ مدرسه است که چند بار می­زند ، اسم مدرسه ما «مدرسه سربازخانه» است ! شورای معلمان عفت­السادات میرحسینیان روزی دانش­آموزی با اندوه بسیار نزد من آمد و از اختلاف بین پدر و مادرش درد دل کرد و گفت : «دیگر نمی­توانم درس بخوانم ! از زندگی بیزار شده­ام ! خانم به من بگویید چه کار کنم ! »او را دلداری دادم و گفتم :«مشکل تو حل­شدنی است.» به کمک همکارانم ، پدر و مادر او را به مدرسه دعوت کردم و با آنها حرف زدم و آنها را از مشکلات بسیاری که بر سر راه فرزندشان قرار داشت ، آگاه ساختم . با خود دانش­آموز هم که نسبت به پدرش اظهار تنفر می­کرد حرف زدم . او حتی حاضر نبود پدرش را ببیند ، من به او گفتم :« حلّ این مشکل به دست توست ، به جای تنفر داشتن از پدر ، بیشتر به دیدن او برو . هر چه باشد او پدر تو است و نمی­توانی از او فاصله بگیری . مشکل جدایی مادر و پدرت نیز به دست تو حل خواهد شد .» او نصیحت مرا پذیرفت ، تا این که دو سال از این صحبت گذشت. روزی او با خوشحالی نزد من آمد ، باز هم او را تشویق کردم که به روش خود ادامه دهد . بالاخره این دانش­آموز به کلاس اول دبیرستان رفت . چند ماه قبل تلفنی با من تماس گرفت و خبر خوشی را که منتظر آن بودم به من داد ، بسیار خوشحال شدم و مادر و پدرش هم از راهنمایی­های من تشکر کردند.

[[page 11]]

انتهای پیام /*