
احمد و اسماعیل
کامران و مسعود
اسم این ، یادم نیست
آن که خطّش بد بود
حرفهای آخر ،
زیر بارانِ گلاب
مادران و پسران یک بسیجی خود را
دست در گردنِ هم میرساند به شتاب
بوسههای پی در پی
بر سر و بر تنِ هم آخرین توصیهها
اشک ، غم ، خوشحالی
- مادرم ، گریه نکن ! صلوات و حرکت!
- گریهام از غم نیست ! شهر ، خالی ، خالی !
غصّه دارم ، امّا
شادیم هم کم نیست ! با خودم میگویم :
«آه ، تنها ماندم !
رهسپاران رفتند
- پسرم محکم باش ! من ، ولی جا ماندم !...
- نامه یادت نرود !
- باز جا نگذاری
ساک خود را ممّد !
[[page 11]]
انتهای پیام /*