مجله کودک 108 صفحه 8

کد : 110546 | تاریخ : 15/08/1382

محاکمۀ بچه خرس طاهره ایبد همسایه­های کهکشان که از دست «دُبّ اصغر» ناراحت بودند ، او را پیش خورشید بردند. دُبّ اصغر پسر خرس بزرگ بود. اسم خرس بزرگ، «دُبّ اکبر» بود. دبّ اکبر از این که می­خواستند پسرش را محاکمه کنند ، خیلی ناراحت بود. بیشتر ستاره­های کهکشان راه شیری، توی دادگاه حاضر بودند . دبّ اصغر رو به خورشید ایستاده بود و به او نگاه می­کرد . خورشید که کنار ترازویش نشسته بود ، از او پرسید :« بگو ببینم تو چه کار بدی کردی؟» دبّ اکبر بلند شد تا از پسرش دفاع کند ، امّا خورشید اجازه نداد. دبّ اصغر گفت :« من کار بدی نکردم ، فقط ... فقط یک ستاره از خوشۀ پروین کندم و خوردم ...خیلی خوشمزه بود.» ستاره­ها با هم گفتند :«وای ، چه کار بدی !» خورشید یک شهاب سنگ کوچک برداشت و توی یک کفۀ ترازو انداخت و گفت : «خب دیگر چه کار بدی کردی؟» دبّ اصغر با چشمش به پائین نگاه کرد و گفت :« یک بار ... یک بار هم یک لیس به ماه زدم ، خیلی شیرین بود.» ستاره­ها با هم گفتند :« وای چه کار بدی کردی!» خورشید یک شهاب کوچک دیگر هم توی ترازو انداخت و دوباره پرسید :« دیگر چه کار کردی؟» دُبّ اصغر که کمی خجالت کشیده بود ، سرش را پائین انداخت و گفت :«یک بار هم که حوصله­ام سر رفته بود و هیچ­کس با من بازی نکرد... من آن دو تا ستارۀ ماهی را ترساندم.» دو ستاره ماهی گفتند :« بله ،بله . برای ما ادای یک گربه را درآورد.!» خورشید یک شهاب کوچک دیگر هم توی ترازو انداخت . دبّ اکبر از ناراحتی ، سرش را میان دست­هایش گرفت . خورشید باز از دُبّ اصغر پرسید :« دیگر چه کار کردی؟» دبّ اصغر که بیشتر خجالت کشیده بود ، آهسته گفت :« یک بار هم که ستارۀ خرگوش خواب بود، من گوشش را خاراندم و او را از خواب بیدار کردم.» ستارۀ خرگوش داد زد :« پس تو بچه­خرس بدجنس مرا بیدار کردی!»

[[page 8]]

انتهای پیام /*