
داستانهای یک قل ، دوقل
یک صدای عجیب و آشنا
آن روز ، نه ، آن شب کف پذیرایی دراز کشیده بودم و تلویزیون نگاه میکردم . صدای تلویزیون بلند بود ، یک فیلمی داشت که تویش بزن بزن بود. یکدفعه زنم گفت :« محمدمهدی میشنوی؟»
گفتم :«آره مگر تو نمیشنوی ؟ صداش که بلنده .»
زنم گفت :« تلویزیون را نمیگم که صدای اون رو کم کن .»
صدای تلویزیون را کم کردم ، زنم گفت :« اصلاً قطعش کن.»
صدایش را قطع کردم و گفتم :« خب چی ؟ صدای ...»
که زنم نگذاشت بقیۀ حرفم را بزنم و انگشتش را گذاشت روی دماغش و گفت :
«هیس س ! گوش کن.»
ساکت شدم و گوشهایم را تیز کردم. امّا چیزی نشنیدم . گفتم :«من که چیزی نمیشنوم.»
زنم باز گفت :« هیس س ! خوب گوش کن.»
خوب گوش دادم. یکدفعه صدایی شنیدم ، یک صدایی مثل وزوز . گفتم : «فکر کنم پشهاس ، داره وزوز میکنه.»
زنم گفت :« نه خیر پشه نیست ، گوش کن.»
باز گوش دادم . صدای وزوز نبود ، یک صدای دیگر بود . گفتم :« نکنه موشه ؟ صدا از کجا درمیاد؟»
زنم دیگر داشت عصبانی میشد ، سرم داد کشید :« نه خیر موش هم نیست ، چرا حواست رو جمع نمیکنی؟»
ناراحت شدم ، این برخورد زنم مثل محمدحسین بود. ولی به روی خودم نیاوردم و شروع کردم به گشتن تا بفهمم صدا از کجا میآید و صدای چیست ؟ اما نتوانستم بفهمم . زنم داشت لبخند میزد، یکجور خاصی لبخند میزد، انگار ذوقزده شده بود . گفتم :« از چی میخندی؟»
گفت :«یک چیزی بهت بگم باور میکنی؟»
گفتم :«چی؟»
گفت : «نه ، تو بگو باور میکنی ؟»
گفتم :« خب من چه میدونم چی میخوای بگی؟»
زنم باز لبخند زد و با صدای یواش گفت :« این صدا ، صدای بچهمونه؟»
خشکم زد ، برّ و بر به زنم نگاه کردم و بعد گفتم :« برو بابا ، بچۀ چهار ماهه چه جوری میتونه توی
[[page 24]]
انتهای پیام /*