
امیر محمد لاجورد
امشب ، درهای آسمان باز است
نوشته : مژگان بابامرندی
یگانه : خواهر جان سلام. هنگامه : مامان چی برای افطار درست کردهای ؟
-: سلام کردم .
: مامان خیلی گرسنهام تا افطار چقدر مانده ؟.
-: خواهر جان ...
-: چه میگویی هی خواهر خواهر میکنی؟
-: بالاخره اومدی
خیلی وقت است
منتظرم تا بیایی .
منتظری ، حوصله ندارم.
-: خیلی خوشحالم که قرار است
امشب تا نصف شب بیدار بمانیم .
خوشحالی که خوشحالی چکار کنم؟
هنگامه اصلاً حرفش را هم نزن ! من با ریحانه قهرم ، خودتان برایشان ببرید .»
یگانه : خواهر ، خواهر ، خواهر جان »
مامان : هنگامه برو در را باز کن !
هنگامه : »یگانه برو در را باز کن!
بابا : هنگامه بیا کمک کن اینها را ...»
هنگامه : مامان برو کمک بابا »
یگانه : بابا ، بده به من ، من خودم کمکت میکنم .
بابا : یعنی فیلم این قدر مهم است که ...»
هنگامه : فعلاً نصیحت نکنید ، جای حساس فیلم است .
هنگامه : پس یکی از اینها کو؟
مامان : هنگامه روزه گرفتن فقط نخوردن
نیست ، این چه اخلاقی است که دار ی ؟!
[[page 12]]
انتهای پیام /*