مجله کودک 109 صفحه 13

کد : 110587 | تاریخ : 22/08/1382

یگانه : « الآن می­روم و به بابا می­گویم .« هنگامه : « خب بگو ! هنوز یاد نگرفته­ای ملاحظه­ی آدمهای روزه­دار را بکنی ؟ یگانه : بابا هنگامه بداخلاقی می­کند، بابا : الله اکبر! هنگامه : مهر را چرا برداشته­ای ؟ بده من ببینم ً بابا شما هم زوتر نمازت را تمام کن تا افطاری بخوریم . دیگر طاقت گرسنگی را ندارم . بابا : هنگامه ، دخترم روزه از نظر تو یعنی چی ؟ رمضان چه ماهی است ؟ امشب - شب قدر - چه معنایی دارد ؟ امشب درهای آسمان باز است و تمام فرشته­ها دور و بر ما هستند و همه کارهای­مان را می­بینند . اگرمن جای یکی از فرشته­ها بودم کدام یک از کارهای خوبت را می­نوشتم ؟ روزه بوده­ای ، قبول است ، دیگر چه داشتم که بنویسم . اصلاً . اگر خودت جای یکی از آن فرشته­ها بودی چه می­نوشتی بداخلاقی که می­کنی ، در خانه کمک که نمی­کنی ، با دوستهایت که هی قهر می­کنی ، صبر و تحمل هم که نداری. هنگامه : ببخشید ، خیلی بداخلاقی کردم . احساس می­کنم اگر از من راضی نباشی روزه­ام قبول نیست . اینها را برای افطارم نگه داشته بودم . بیا یکی دیگر هم بردار. یکی دیگر را هم می­خواهم به ریحانه بدهم . یگانه : ولی تو که با او قهر کرده­ای ؟ هنگامه : قهر بوده­ام . اما این بار که آشتی کنم دیگر قهر نمی­کنم ....» هنگامه : مامان می­خواهم بروم پیش ریحانه ، آش را هم بده ببرم . اما هنوز نمی­دانم چطوری بروم آشتی کنم.« مامان : خودم بردم . وقتی بروی و با لبخند سلام ؟ کنی یعنی آشتی کرده­ای . آشتی کردن همان برق دوستی در نگاه توست که حتماً دوست تو آن را خوب می­فهمد . زود برگرد و می­خواهم سفره بیاندازم . اگر خواستی به ریحانه بگو بیاید با ما افطاری بخورد..

[[page 13]]

انتهای پیام /*