
خنده های زورکی
مردی آن قدر روی حرفش پافشاری کرد که حرفش له شد!
***
مردی به هواشناسی زنگ زد و گفت: دستتان درد نکند، دیروز هوا عالی بود!
***
خسیس ها عکس نیم رخ می گیرند تا نیم بها حساب شود!
***
گفتند: چرا مو نداری؟ گفت: سَرَم به مو حسّاسیت داره!
محبوبه باستانی 12 ساله/از تهران
گم شدن سارا
یک روز مادر سارا به او گفت: «سارا جان، آماده شو تا به خانه خاله ات برویم.» سارا با خوشحالی گفت: «چشم»
در راه، او به مادرش گفت: «برویم بازار، آنجا شیرینی های خوشمزه ای دارد.» مادر گفت: «بازار شلوغ است، مواظب باش گم نشوی» آنها به بازار رفتند. مادر به سارا پول داد تا آب نبات بخرد. او به مغازه ای رفت و پنج تا آب نبات خرید. در راه چشمش به بچه ای افتاد که در کالسکه نشسته بود. سارا نزدیک شد و گفت: «آب نبات می خواهی؟» بعد یک آب نبات به او داد. اما وقتی رویش را برگرداند، مادرش را ندید. بغض گلوی سارا را گرفت و گریه کرد. یکی از همسایه ها او را دید. خانم همسایه گفت: «چرا گریه می کنی؟» سارا گفت: «من گم شده ام، مادرم به خانۀ خاله ام رفته است. شما خانه خالۀ مرا بلدید؟» خانم همسایه گفت: «بله»، و با سارا به راه افتاد. در راه، مارد سارا را دیدند که با نگرانی دنبال او می گشت. سارا با خوشحالی بغل مادرش پرید و قول داد که دیگر دست او را رها نکند.
ریحانه صدرایی/ 11 ساله/ از اراک
مریم محمدزاده 11 ساله از کرج
رضا شریفی از ساری
یاسمن توانا 12 ساله از تهران
علی توانا 8 ساله از تهران
مریم السادات نبی طبا 12 ساله از اصفهان
هدی مرادی 6 ساله از قم
امید تیزکار 12 ساله از تهران
[[page 3]]
انتهای پیام /*