
نمی دانستم «قوقه» به زبان آدم بزرگی چه معنی می دهد. یعنی نخواستم بفهمم، آن قدر خسته بودم که فقط می خواستم بخوابم. محل نگذاشتم و دراز کشیدم؛ اما باز آن دو تا وروجک می گفتند: «قوقِه، قوقه.»
آن قدر قوقه و قوقه کردند که مجبور شدم بروم دفتر زبان نی نی ها را بیاورم و معنی آن را پیدا کنم. هی دفتر را وق زدم و ورق زدم تا آن کلمه را پیدا کردم، نوشته بود: قوقه» یعنی: «قصه».
نفهمیدم یعنی چی. منظور این است که فهمیدم یعنی چی؛ اما نمی دانستم منظور این دو تا فسقلی شلوغ و پر سرو صدا چیست. محل نگذاشتم، امّا جنین ها ول کن نبودند. همین طور داد و قال راه انداخته بودند و می گفتند: «قوقه، قوقِه».
یواش که شبنم بیدا نشود، گفتم: «چه خبره این قدر شلوغ می کنید؟» جنین ها فسقلی اصلاً محلم نگذاشتند و مثل طوطی می گفتند: «قوقه، قوقه، قوقه...»
هی گفتم: «هیس س، هیس س.»
ولی اصلاً گوششان بدهکار نبود. گمانم توی شکم شبنم نشسته بودند و دست می زدند و هی می خواندند: قصه، قصه، یعنی می گفتند: «قوقِه، قوقِه.»
ادامه دارد
[[page 25]]
انتهای پیام /*