مجله کودک 123 صفحه 13

کد : 111083 | تاریخ : 30/11/1382

هانیه :«مادر خیلی ناراحتم . کاش مرا نشان نمی دادند انگار تلویزیون خواهرم را از من گرفته است. هر کاری می کنم دیگر هدیه بامن دوست نمی شود . یادش رفته که من خواهرش هستم...» مادر:«هدیه، رفتارت اصلا درست نیست. تو با همه ، حتی با عروسک هایت مهربانی ، چطور می توانی با خواهرت این قدر بد اخلاقی کنی؟» هانیه:«هدیه جان،اگر می خواستی بیایی این جا، کاش بهم می گفتی تا من هم بیایم. چرا جوابم را نمی دهی ؟ یعنی این قدر از من بدت آمده که حتی حاضر نیستی به من نگاه کنی؟» مهسا:«آمده ام تا با هم بازی کنیم . هانیه چطور است؟ بگو او هم بیاید تا سه نفری بازی کنیم.» هدیه :«حرف هانیه را نزن. خودمان بازی کنیم بهتره.» -:«این چه حرفیه که می زنی؟» -:«حالا نوبت تو شد طرف هاینه را بگیری؟ تو دوست منی یا او؟» مهسا:«نگاه کن خودش دارد می آید . » هدیه:«مهسا بهت بگویم ، اگر او را بازی بدهی ، من بازی نمی کنم. یا من یا او!» مهسا:«هانیه بگو چی شده؟ چرا هدیه این جوری میکند؟ دعوای تان شده؟» هانیه ؟«نه ، من و هدیه هیچ وقت با هم دعوا نمی کنیم . هدیه جان ، می شود من هم با شما بازی کنم؟ اجازه می دهی؟» هدیه:«هانیه ، یا از این جا برو و بگذار بازی مان را بکنیم ، یا این که من می روم.» مهسا:«چرا این طوری با هاینه رفتار می کنی ؟» هدیه :«اصلا ازش خوشم نمی آید. ادای بهترین و مهربان ترین خواهر روی زمین را درمی آورد.» مهسا:«چه حرف هایی می زنی .کاش من هم خواهر داشتم،حتی اگر مثل هاینه این قدر خوب نبود. اما چه فایده تو که قدر او رانمی دا...» هدیه:«دیگر چیزی نگو. نمی دانم چرا یکهو دلم برای هانیه تنگ شد. اصلا دلم می سوزد. ناراحت نمی شوی امروز با هم بازی نکنیم؟» بچه ها شما هم دیدید من چقدر بد بودم و چقدردیر فهمیدم که هانیه دل مهربانی دارد؟ اما حیف که آن را شکستم. چرا حرف های مادر را زودتر نفهمیدم ؟ کاش مهسا را زودتر می دیدم . ولی دیگر می دانم چه باید کنم... هدیه :«هانیه جان ، مادر، بدوید ، زود بیایید، تلویزیون هانیه رانشان می دهد...»

[[page 13]]

انتهای پیام /*