مجله کودک 128 صفحه 16

کد : 111230 | تاریخ : 20/01/1383

«واکسی» مهری ماهوتی از پشت پنجره او را می بینم. آنجا نشسته است، روی سکوی جلوی در. اندازه من است قدش را می گویم شاید سنش هم اندازه سن من باشد. یک بار که کتاب فارسی مرا دید گفت: «من هم باید از اینها بخوانم». ولی نمی خواند. یعنی اصلا مدرسه نمی رود. وقتی می خندد چشم هایش ریز می شود. آن وقت با آن صورت واکسی می شود شکل سوسک. دست هایش مثل صورتش لاغر است. خودم دیدم وقتی کفش ها را تند تند برس می کشید. گاهی انگشت هایم را روی سرم می گذارم. مثل دو تا شاخک و ادایش را در می آورم. آن وقت دو تایی غش غش می خندیم. بعد از ظهرها خیابان ما چقدر خلوت است. انگار یکدفعه جمعه می شود. کتاب فارسی و دفتر مشقم را آن طرف تر می گذارم. اگر واکسی بشود مامان می فهمد که جلوی در آمدم. او برایم کولر را روشن کرده و یک ظرف پر از انگور درشت و شیرین هم آورده تا یک وقت گرسنه ام نشود، ولی من همه اینها را آوردم اینجا جلوی در. تنهایی پشت میز نشستن و مشق نوشتن چقدر بد است. آن هم وقتی مادر آدم همه اش با تلفن حرف می زند. روبرویش می نشینم و پاهایم را ضربدری روی هم می گذارم. مثل خودش هواپیمای برادران «رایت»

[[page 16]]

انتهای پیام /*