مجله کودک 131 صفحه 9

کد : 111355 | تاریخ : 10/02/1383

خدا ناصر علی اکبر سلطان تو خدای بی شریکی تو به ژاله امر کردی تو یگانه ای و دانا که به برگ گل نشنید تو چه خوب و مهربانی به خزان اجازه دادی تو که پاکی و توانا که گل از چمن بچیند تو در آن زمان که نامی به هزار نقش زیبا ز جهان نبود، بودی گل و سبزه را کشیدی در بسته جهان را شب و روز و کوه و دریا به جهانیان گشودی همه را تو افریدی تو به گوش ابر خواندی تو که ای؟ چه ای؟ کجایی که از آسمان ببارد به خدا هر آنچه هستی تو به آفتاب گفتی تو خدا همیشه بودی به زمین قدم گذارد تو خدا همیشه هستی تو به چشمه یاد دادی ز دل زمین بجوشد به گیاه تشنه گفتی که از آب آن بنوشد ژاله: شبنم به آن «کورسیر» گفته می شد کشتی های تجاری که به «ونیز» در ایتالیا می رفتند با دیدن کورسیرها و بربرهای درون آن به وحشت می افتادند.

[[page 9]]

انتهای پیام /*