مجله کودک 132 صفحه 7

کد : 111397 | تاریخ : 17/02/1383

آورد و گفت: «اجی مجی ای زرافه بزرگ شو. بزرگ شو و به آسمان برس و به بزرگی کوه شو!» و به طرف زرافه فوت کرد. ناگهان زرافه بزرگ و بزرگ تر شد و سرش به ابرها آسمان رسید. زرافه از اتفاقی که برایش افتاد مات و مبهودت شد. به اطرافش نگاه کرد و کوه های سرسبز و طبیعت زیبا را دید و ناگهان رنگین کمان شنگ را دید که گوش هایش را نوازش می داد. او از دیدن آن همه زیبایی غرق شادمانی شد و بازهم شروع به آواز خواندن کرد. اما این مرتبه با صدایی بلند و قوی به طوری که همه حیوانات جنگل صدای او را می شنیدند. زرافه خوشبختی خودش را با آوازهای جدیدی که می خواند نشان می داد و با آن جثه عظیمی که به وسیله جادوگری جادوگر پیدا کرده بود دارای چنان صدای بلند و کلفتی شد که در تمام نقاط جنگل صدایش شنیده می شد. زرافه به برکت نیروی شگفت انگیزی که پیدا کرده بود. به همه کمک می کرد. از کوه ها برای حیوانات غذا به دشت ها می آورد. ابرها را فوت می کرد و از مناطق سرد دور می کرد تا خورشید بتابد و هوا را گرم کند و در عوض ابرها را به جاهای خشک می فرستاد تا باران ببارد و منشأ خیر و برکت و سرسبزی در جاهای دیگر بشود. جادوگر بد جنس از دیدن این وضع به شدت عصبانی شد و تصمیم گرفت دوباره دست به جادو بزند و گفت: «اجی مجی. ای زرافه کوچک شو. کوچک شو و به زمین برس و به اندازه یک حشره شو» ! و فوت کرد ناگهان زرافه کوچک و کوچک تر شد و بین علف های روی زمین از نظر پنهان شد. زرافه از اتفاقی که برایش افتاد مات و مبهوت ماند. بالای سرش را نگاه کرد و به اطراف نظری انداخت او گلهای زیبا و پروانه های رنگارنگی را که تا آن موقع دایناسور خزنده قدیمی اما تفاوت هایی نیز بین آنها وجود داشت. مثلا خزندگان بر روی 4 دست و پا راه می رفتند. اما دایناسورهای اولیه بر روی دو پا حرکت می کردند.

[[page 7]]

انتهای پیام /*