مجله کودک 140 صفحه 7

کد : 111596 | تاریخ : 11/04/1383

و قبل از غروب خورشید، قاضی همۀ اهالی روستا را جمع کرد و روبروی آنها ایستاد. مردم نمی­دانستند قاضی به چه علت آنها را جمع کرده است. قاضی داستان کشاورز را که پول­هایش به سرقت رفته، برای مردم تعریف کرد و بعد به انها گفت: من به هرکدام از شما یک چوبدستی می­دهد، آن را بگیرید و به خانه­هایتان ببرید. شب، چوبدستی دزد یک وجب بلندتر خواهد شد! صبح که شد، همگی بیایید و چوبدستی­هایی را که تحویل گرفته­اید، با خود بیاورید. هر نفر چوب دستی­اش را گرفت و به خانه­اش برد، شب که شد، دزد به دلهره افتاد و ترسید و نگران شد که رازش بین مردم برملا شود و رسوایی به بار بیاید. با خودش گفت: حالا چکار کنم نمی­توانم صبر کنم تا صبح شود و چوبدستی­ام بزرگتر شود و همه از رازم با خبر شوند.... ناچارم تا یک وجب از این چوبدستی را کوتاه کنم تا وقتی که شب، آن یک وجب بلندتر می­شود به اندازه اولش برگردد، آن وقت قاضی چیزی نمی­فهمد...هاهاها ....اگر قاضی زرنگ است، من از او زرنگترم !» دزد، اره­ای آورد و با دستش وجب کرد و چوبدستی را برید. بعد هم با خیال راحت خوابید. ب ام و و تولید موتور سیکلت اولین موتور سیکلت ب ام و با نام B15 مدل ویکتوریا توسط مارتین استول کارمند کمپانی ب ام و در سال 1920تولید شد.

[[page 7]]

انتهای پیام /*