سما و سحر و یک عالمه دوستی
امیر محمد لاجورد
روز تولد سیما رسیده بود. سحر رفته بود تا در تزئین اتاق به سیما کمک کند. آخر سیما بهترین دوست سحر بود. چقدر هم زحمت کشید. سیما خیلی خوشحالی میکرد. سحر هم از خوشحالی سیما خوشحال بود. اما غیر از این، ته چشمهای سحر انگار یه تکه غم داشت. چرا؟ این چیزی بود که سیما هم خیلی دلش میخواهد بداند، اما هرچه کرده بود نفهمیده بود چی شده که سحر مثل هر روز نیست.
سیما: آخرش بهم نگفتی چرا اینقدر ناراحتی. تو که امروز باید خوشحال باشی. سحر: خوشحالم. من که ناراحت نیستم. -: بله از چشمات معلومه بگو چی شده. مثل سحر همیشه نیستی . ببین خانهمان چه .... خوشگل شده . دستت درد نکنه. اگه تو نبودی که من نمیتوانستم این همه کار را بکنم. سحر: من دیگه باید برم. تولدت مبارک. بهت خوش بگذره .سیما: یعنی چی؟ بدون تو اصلاً به من خوش نمیگذره.
سحر: من که گفتم نمیتونم بیام. سرم درد میکنه. سیما: بهانه در نیار. معلومه که تو دلت یه چیزیه که نمیخوای بگی . یه بار میگی خالهات اینا میخوان بیان خانهتان. یه بار میگی درس و مشقت مانده. یه بار میگی سرت درد میکنه. خلاصه بگم تو نیای اصلا نمیشه عصری منتظرتم.
سیما نمیدانست چرا سحر ناراحته. اما من میدانم تو دل سحر چه خبره. سحر خانم چند ساعت پیش دیده بود شیرین با مادرش از خرید برمیگشت.....
شیرین برای تولد سیما رفته بود و یک هدیه خیلی بزرگ و خوب خریده بود. و غصه سحر هم از همان جا شروع شده بود.
اولین موتور سیکلت حرفهای و کامل ب ام و در سال 1923با حجم سیلندر 500سس_میلی متر مکعب) به نام R32 ساخته شد. موتورهای قبلی ب ام و حجم سیلندر کمی برابر 148سی سی داشتند.
[[page 10]]
انتهای پیام /*