
تعمیر شده است.ولی هیئت مدیره رانندۀ جدیدی را برای آن استخدام کرده است.هرب سرش
را خم کرد و با ناراحتی گفت:
-گمان میکنم این یعنی که من اخراج میشوم.
واشک از چشمانش سرازیر شد.مدیر مدرسه سرش را تکان داد و گفت:
-چند لحظه صبرکن،بگذار حرفم را تمام کنم.ما میخواهیم این اتوبوس
قدیمی را طوری تعمیر کنیم که بچههای معلول راحتتر به آن سوار و از
آن پیاده شوند.ما دوست داریم تو رانندۀ آن باشی.هرب،این کار را انجام
میدهی؟
چشمهای هرب از شوق برق زدوبه مدیر مدرسه لبخند بزرگی
تحویل داد.
-بله قربان!من حتماً این کار را میکنم.
وبا مدیر مدرسه دست داد.بعد از تعمیرات و تغییراتی
که روی اتوبوس انجام گرفت.بالاخره هرب آن را برای اولین
روز کار بعد از تعمیر به بیرون از مدرسه راند.اتوبوس را رنگ
میکرد.اتوبوس قدیمی مدرسه حالا خیلی زیبا به نظر
میرسید.وقتی آنها جلوی خانۀ بکب ایستادند،هرب
در را باز کرد و به جای اینکه از اتوبوس پیاده
شود و بکی را به داخل بیاورد.بالابر مخصوص را
پایین آورد.به بکی لبخند زد و پرسید:
- میتوانم شما را سوار کنم؟
لبخندی تمام صورت بکی را روشن کرد و
درحالی که ویلچرش را به داخل بالابر میراند،
با خوشحالی گفت:
-حالا من میتوانم به تنهایی سوار اتوبوس
شوم،مثل تمام بچهها.
هرب برای مدت زیادی رانندۀ این اتوبوس
بود.بکی بالاخره بزرگ شد و به دانشگاه رفت.
اما هنوز بچههای زیادی بودند که به اتوبوس
مخصوص نیاز داشتند.وبدین ترتیب هرب و
اتوبوس قدیمی مدرسه دیگر تنها نماندند.
همچنین از پیامبر اکرم(ص) روایت شده که فرمودند؛هر مربی
یا معلمی که وظیفه تعلیم به کودک را بر عهده دارد باید بین آنها شرایط
مساوی برقرار کند،یعنی بین فقیر و ثروتمند فرق نگذارد.در غیر
اینصورت در روز قیامت با خائنان همراه خواهد شد.
براین اساس مکتبخانهها در سراسر جهان اسلام آن روز که ایران
نیز قسمتی از آن بود،گسترش یافت.
نقش معلم وشاگردان بریک بشقاب سفالی(دوره اسلامی)
[[page 9]]
انتهای پیام /*