
تمسخر وریخشندکردند.در این حال،کسی که
این صحنه را میدید،ولی جرأت روبرو شدن با
مشرکان رانداشت،دوان دوان خود را به خانۀ
پیامبر رساند و به فاطمه خبر داد.فاطمه
به سرعت خودش را پدر رساند و با دستهای
کوچکش،شکمبۀ شتر را از روی سروگردن پدر
برداشت و روی زمین انداخت وشروع کرد به
پاک کردن بدن پدر از آلودگیها.در این حال،
رو ب ابوجهل ودیگران کردو خشم به آنها
اعتراض کرد.
امّا مگر اذّیت وآزار مشرکان به همینجا
تمام شد؟
کمی بعد،روزی پیامبر از کوچهای
میرفت که یکی از مشرکان نادان و
سنگدل،سر راهش ایستاد و ظرفی
پر از خاک را روی سر پیامبر خالی کرد.
پیامبر،با همان حال به خانه برگشت.
فاطمه،با دیدن آن وضع،با ناراحتی
جلو دوید ودرحالی که سرِ پدر را پاک
میکرد و خاکها را روی زمین
میریخت،سخت گریه کرد.
رسولخدا،دختر کوچکش را دلداری
داد وفرمود:«دخترکم،گریه نکن!
خدا خودش پدرت را حفظ میکند.»
ادامه دارد
میخواند،دیگری کلمات را هجی میکند.آن دیگری فارسی و کنار دست
او کسی عربی میخواند.یکی برای دیگری درس را شرح میدهد.یکی شعر
میخواند و دیگری نثر،وآن دیگری صرف ونحو(دستورزبان) میخواند و
کنار او کسی مشغول رسم است.به فرمان مکتبدار،همه با تمام نیرو و با
صدای بلند درس میخوانند.
[[page 19]]
انتهای پیام /*