
اما وروجک نمی دانست چکار کند و احتیاج به کمک داشت . پاتریک مجبور بود در همه درس ها به او کمک کند . هر وقت وروجک کتاب او را می خواند می گفت : معنی این کلمه را نمی فهمم . یک فرهنگ لغت بیاور... نه ،آن را هجی کن تا بفهمم .
وقتی نوبت درس ریاضی شد ، پاتریک باز هم بد شانسی آورد . وروجک فریاد زد :
جدول ضرب چیست ؟ جمع و تفریق و ضرب و تقسیم یعنی چه ؟ بیا اینجا و مرا راهنمایی کن.
او از درس تاریخ هم چیزی سر در نیاورد و با عصبانیت گفت :
چند تا کتاب از کتابخانه بیاور . کمک کن تا آنها را مطالعه کنم .
وروجک واقعا دردسر ساز شده بود و پاتریک بیشتر از هر وقت تلاش می کرد به او کمک کند . شب ها بیدار می ماند و آنقدر خسته می شد که با چشم های پف کرده به مدرسه می رفت .
بالاخره روز آخر مدرسه فرا رسید و وروجک اجازه داشت برود . دیگر مشقی نمانده بود . بنابراین او یواشکی از در پشتی فرار کرد .
نمرات پاتریک 20 شد و تمام همکلاسی هایش شگفت زده شدند . معلمش لبخند زد و او را تحسین کرد . والدین او متعجب شده بودند . پاتریک الگوی تمام بچه ها شده بود . او حالا اتاقش را مرتب می کرد ،خنده رو بود و بی ادبی نمی کرد . انگار به کلی عوض شده بود .
می دانید ، پاتریک هنوز فکر می کند همان وروجک مشق های او را نوشته است ، اما بگذارید رازی را به شما بگویم . بین خودمان بماند ، ولی پاتریک خود همه آن را انجام داده بود .
فلامینگو برای غذا خوردن ، منقار خود را در آب فرو می کند .و شروع به بالا کشیدن آب می کند . در انتهای گلو ، ماهی های ریز به دام می افتند و فلامینگو آنها را می بلعد .
[[page 9]]
انتهای پیام /*