مجله کودک 156 صفحه 11

کد : 112304 | تاریخ : 30/07/1383

بابا : اون نه ، اون یکی . اونو وردار بذار کنار اون یکی . حواست کجاست ؟ کمک می خوای ؟ سعید : نه بابا ، خواهش می کنم شما زحمت نکشید . دوست دارم این یک روز را خودم بازی کنم . لطفا اجازه بدین . بابا : حرفی نیست . خودت بازی کن . اما روانشناسان معتقدند که ... سعید : که باید در بازی ها فرزندان را همراهی کرد . حفظم بابا . اما می خوام خودم درستش کنم . بابا : مطمئنی که کمک نمی خوای ؟ سعید : مطمئنم . مطمئن مطمئنی ؟ مطمئن مطمئنم مطمئن مطمئن مطمئنی ؟ مطمئن مطمئن مطمئنم . بابا : بده ببینم چقدر مطمئنم مطمئنم می کنی ؟ من مطمئنم که تو مطمئن نیستی . سعید ولش کن باباجون ، آخه چه جوری بگم کمک نمی خوام تورو خدا ... مامان : چیه ؟ چقدر سر و صدا می کنین سعید بیا چایی ریختم برای بابات ببر . بابا : آها ، راست میگه ها ، واقعا که سعید تو چه پسری هستی ؟ خجالت نمی کشی ؟ به جای اینکه بری برای بابات چایی بیاری نشستی داری بازی می کنی ؟ اینا رو ولش کن برو برام چای بیار ببینم . بارک الله پسر . سعید : آه اگه برم شما می چینیدشان . بابا : بازم جر و بحث کرد . برو ببینم . آخر آدم درد دلش را به چه کسی بگوید ؟ چقدر تند تند هم می چیند . من وقتی بزرگ شدم و خودم بچه دار شدم می گذارم بچه ام هر چقدر دلش می خواهد با پازلش بازی کند . اگر خودش دوست داشت آن وقت من هم کمکش می کنم . سعید : بفرمایید بابا ، برایتان چای آوردم . اینارو بدید به من و بشینید روی مبل و چای بخورید . این قدر بهتان مزه می ده . بابا .... بابا .... باباااااا...... این پرنده ، در هنگام پرواز ، میل به پرواز دسته جمعی دارد . گاهی آنها در دسته های چند صد هزار تایی به یک سمت مشخص پرواز می کنند .

[[page 11]]

انتهای پیام /*