
بابا : چیه چرا داد می زنی ؟
سعید چایی تان یخ نکنه 
بابا : خودت بخور پسرم .
نوش جانت . یادم افتاد زیاد میل ندارم . من الان دارم به تو توی این کارهات کمک می کنم . حواسمو پرت نکن . 
سعید : آخه می ترسم خسته بشید . تو رو خدا ....
سعید : بابا جون اینجا نوشته باید به بچه ها فرصت داد تا خلاقیت خود را بروز بدهند . بابا ، بابا جون ... نوبت من نشد ؟
بابا : چشم پسرم .
سعید : یه ربع پیش هم گفتید چشم ...
در زندگی یه وقت هایی هست که صبر آدم تمام می شود . مگر انسان چقدر می تواند تحمل کند ؟ آن هم در مسائلی ماننداین که بنشینی و شاهد پر شدن خانه های پازلت باشی . سعید :بده دیگه ، من هم می خوام بازی کنم . لااقل بذار یه دونه شو من بذارم .
بابا : این چه رفتاریه ؟ ولش کن الان جای حساسشه . برو بقیه روزنامه تو بخون ...
در زندگی یک وقت هایی هست که انسان نمی فهمد صدایش بلند شده است .
مامان : خجالت آوره . دو تا مرد گنده سر یه اسباب بازی خانه را سر خودشان گذاشتن . آبرومون پیش در و همسایه رفت . واقعا که . 
بابا : به این سعید بگو که صبرش نیس ؟
سعید : چقدر دیگه صبر کنم ؟ 
مامان : بدینش به من ببینم ، اصلا به شماها نیامده با هم بازی کنین . آخه چقدر سر و صدا می کنین ؟
عاقبت این گونه رفتار به این جور جاها نیز ختم می شود . پازل رفت . یعنی مامان آمد و جمعش کرد و آن را برد . مدتی در سکوت گذشت . مدتی دیگر هم در سکوت گذشت .
بابا : دلت خنک شد ؟ همینو می خواستی ؟ حالا چی می شد دو دقیقه دیگه دندون سر جیگر می ذاشتی ؟ منو بگو که به خاطر تو کار و زندگی و روزنامه مو ول کردم تا بهت کمک کنم .
سعید : دلم خنک نشد . ببخشید بابا . دوست نداشتم ناراحتتان کنم . آخه دو دقیقه نبود خیلی بود . من هم دلم می خواست بازی کنم نفهمیدم چکار می کنم .
قدرت مکش آب در فلامینگو زیاد است . زیرا این پرنده هنگام غذا خوردن ، سر خود را زیر آب می برد . میگو و جلبک های دریایی غذای اصلی این پرنده را تشکیل می دهند .
  [[page 12]] 
                
                
                انتهای پیام /*