مجله کودک 161 صفحه 18

کد : 112531 | تاریخ : 05/09/1383

قصه های قهرمانی داستان رستم و سهراب از قصه های شاهنامه فردوسی - 4 تهمینه ، وقتی سهراب را از نام و نشان پدرش با خبر کرد ، جعبۀ کوچکی را به دست سهراب داد که در آن یک نامه ، سه قطعه یاقوت درشت و درخشان ، و چند کیسه کوچک پر از سکه های طلا بود . در حالی که چشم های پسر از دیدن این چیزهای گرانبها خیره شده بود . مادر گفت : اینها را پدرت رستم ، وقتیکه خبر تولد تو را شنید ، برا ما هدیه فرستاده بود . تو می توانی این جعبه را مثل یک یادگاری عزیز از پدرت ، پیش خود نگاه داری و در روز نیاز از آن استفاده کنی . بعد از این حرف ، تهمینه مکثی کرد و این بار با لحنی پر غصه گفت : پسرم ؛ دوری از پدرت برای من کافی است . اگر پدر بداند که تو چه جوان دلیر و رشیدی شده ای ، حتما تورا پیش خودش می برد و دل من از دوری تو خون می شود . اما بیشتر از این می ترسم که افراسیاب تو را بشناسد و از وجود تو با خبر شود . او از پادشاه توران و دشمن سر سخت رستم است . اگر بداند که جوانی مثل تو پسر رستم است . بدون شک کینه تو را به دل می گیرد و خشم و کینه را که به پدرت رستم دارد ، سر تو خالی می کند ! گربه ( سیمریک ) در اواخر دهه 60 میلادی این گربه در آمریکا شناسایی شد . گربه صدای آهسته و کوتاهی دارد .

[[page 18]]

انتهای پیام /*