مجله کودک 169 صفحه 13

کد : 112834 | تاریخ : 01/11/1383

13 -: هستی خانم ، گمان کنم به جای قدم زدن وسخنرانی کردن بهتره کمی عجله کنی، حسین آقا می بنده ها. مامانت بی رب نمّونه.» هستی: « نکنه راستی راستی ببنده. ای داد بیداد، دیدین چی شد؟ یکی نیست به این حسین آقا بگه حالا وقت بستنه؟ حالا چی می شد یه کم دیگه بازمی ماند. جواب مامانم روچی بدم؟ ازدست این حسین آقا.» حمید:« چیه هستی؟ چرا این قدرناراحتی؟» هستی :« تقصیر شماست دیگه ، مجبورشدم نصیحت تان کنم، دیرم شد وحسین آقا بست.» حمید:« به ما چه ؟ ما داشتیم فوتبال مان رو بازی می کردیم فقط بهت گفتم زود رد شو...» مامان :« این قدر معطل کردی که ... پس من الان چکار کنم؟ غذام منتظر ربه. بدو برو پایین به شمسی خانم سلام برسان ببین اگه داره ازش یه کم رب بگیر شمسی خانم: « اوقوطی رب برای مامانت این شکلات خوشمزه هم برای خودت. بگیردیگه ، تعارف نکن ، نوش جانت.» هستی خیلی فکرکرد . چند ساعت بعد... -: هستی ، دوباره با شمسی خانم چکارداری؟» هستی: « ازاین جا به بعدش به خودم مربوطه.واقعا که آقای لاجورد دستتان درد نکنه با این قصه نوشتن تان . خوب آبرووحیثیت منو تواین قصه بردین. حالا می خوام تنهایی با شمسی خانم حرف بزنم . بچه ها هم برن یه صفحه ی دیگه از مجله رو بخونن . مگه نمی بینین صفحه های تصویردوست این هفته تمام شده؟ برین به صفحه دیگه ،مثلا صفحه بهترین راه حل چیه رو بخونین . منوهم با شمسی خانم تنها بذارین.» ►◦ سرباز واحد »گورخا» ارتش انگلستان - اروپای غربی - دهه 80 میلادی ◦ چترباز ارتش انگلستان - اروپای غربی - دهه 90 میلادی◄

[[page 13]]

انتهای پیام /*