مجله کودک 173 صفحه 19

کد : 113016 | تاریخ : 29/11/1383

کم نیست و همین­جا هم می­توانی همسر خوبی برای خودت پیدا کنی. چرا می­خواهی خودت را این همه به زحمت بیندازی و رنج و خطر این سفرطولانی را به جان بخری؟!» گرشاسب، همۀ حرفهای پدر را شنید، اما آتش میل و اشتیاق در درونش خاموش نشد و همچنان روی تصمیم خودش اصرارداشت. سرانجام پدرکه دید نمی­تواند نظر فرزند را عوض کند، با چند پند و اندرز مفید او را به خدا سپرد و روانه کرد. گرشاسب، بعد ازوداع با پدر، بر اسب تیزتک خود سوارشد وتنها غلام جوان و وفادار خود را همراه برداشت و بدون سپاه وتشریفات ازشهرخارج شد، که هیچ­کس ازقصد ونظر اصلی او باخبرنشود. این دوسوار، روزها و شب­های طولانی به تاخت راه پیمودند و رفتند تا به پایتخت سرزمین روم رسیدند. نزدیک قصر، ازاسب فرود آمدند واستراحت کوتاهی کردند وبعد راهی قصرشدند. نزدیک دروازۀ ورودی قصر، نگهبانان جلوی آنها را گرفتند و از نام و نشان دو سوارپرسیدند. گرشاسب گفت: «من مردی از ایرانشهرم و آمده­ام که کمان را بکشم و دخترپادشاه را به همسری بگیرم.» نگهبانان با حالت تمسخر و ریشخند به او خندیدند وگفتند:«ای جوانِ ساده لوح! اگر خواستار وصل دختر پادشاهی، پس سپاه و سلاح و گنجینۀ طلا و جواهرات کو؟! ... خوب است بدانی که بسیاری از شاهان و شاهزادگان با همین آرزو با سپاهیان بی­شمار و طلا و جواهر بسیار و شکوه و تشریفات خیره کننده به ایجا آمده وهمۀ آنان با شکست و ناکامی از همین راه برگشته­اند. حال، توکه سواری یکّه و تنها هستی و هیچ چیزی با خودت نیاورده­ای، چه طور می­خواهی به آرزویت برسی؟» گرشاسب، از این مقایسه خشمگین شد وسر نگهبانان فریاد کشید: «این حرفهای بیهوده را کناربگذارید! بزرگی به داشتن سپاه و سلاح و طلا و نقره نیست. بزرگ، آن کسی­ست که درپیشگاه خداوند، گرامی و سربلند باشد. مگرشاه شما برای دامادی خودش، کشیدن کمان مخصوص را شرط نکرده است؟ این کار چه ربطی به سپاه و گنجینه دارد؟ اگرمن سلاح و لشگرندارم ، دل شیر و زورِ بازوی پهلوانی دارم. شما هم حقّ ندارید کسی را در امتحانی که نداده است، سرزنش کنید!» ادامه دارد موریس مینور فورد مدل T، فولکس واگن و سیتروئن دوسیلندر (ژیان) به همراه موریس مینور ازمحبوب­ترین خودروهای با اندازه کوچک بود که استقبال زیادی ازآنها شد.

[[page 19]]

انتهای پیام /*