مجله کودک 174 صفحه 40

کد : 113081 | تاریخ : 06/12/1383

«بعضی وقت­ها دلم می­خواهد بعد از نماز با خدا بگویم...» دلم می­خواهد به خدا بگویم که چقدر دوستش دارم و شاکر رحمت­هایش هستم . گاهی وقت­ها دعا می­کنم که خدا ما را از بلایای طبیعی در امان نگاه دارد . بعضی موقع­ها دوست دارم بگویم که کمکم کند تا مثل امشب و شب های پیش نمازم را اوّل وقت و با آرامش خاطر به جای آورم . بیشتر اوقات آرزوی شفا برای مریض­ها و بعضی اوقات آرزو می­کنم تا کشورمان از گزند کشورهای سودجو در امان باشد. یکی از دعاهای من همیشه این است که به حج بروم و از آن حال و هوا استفاده کنم .بعضی وقت­ها دلم می­خواهد بعد از نماز با خدا بگویم که سایه­ی پدر و مادرم را از سرم کم نکند و گاهی وقتها ­هم دوست دارم بگویم که خشکسالی را از کشور ایران دور بدارد . اول هر ماه، فصل و سال هم بعد از نماز از خدا می­خواهم که این ماه ، فصل و یا سال برای ما نیک باشد .جمعه­ها بعد از نماز ، دلم می­خواهد آرزوی فرج امام زمان (عج) را بکنم . بعضی وقت­ها که گرفتار هستم بعد از نماز از خدا خواهش می­کنم که گره از کارم باز کند . گاهی وقت­ها هم که به وسیله­ی مهمی احتیاج دارم امّا وقت نمی­شود که آن را بخرم بعد از نماز از خدا می­خواهم که کمی وقت آزاد به من بدهد. و بالاخره این که گاهی وقت ها مرتکب گناهی می­شوم بعد از نماز به درگاه خداوند مهربان توبه می­کنم . زهرا رستگار مقدم - کلاس پنجم «سلطان جنگل« روزی روزگاری در یک جنگل بزرگ و سرسبز که حیوانات زیادی در آن زندگی می­کردند یک شیر بزرگ که سلطان آن جنگل بود و همه از او می­ترسیدند زندگی می­کرد. همه­ی حیوانات از این شیر خیلی می­ترسیدند و وقتی شیر در جنگل قدم می­زد ، حیوان­ها از ترس او فرار می­کردند. این سلطان جنگل هیچ دوستی به جز زن خود نداشت. یک روز چند آدم به جنگل آمدند . حیوان­ها همه فرار کردند ولی زن شیر که حواسش به همه چیز نبود سر جای خود ماند. یک دفعه آدم­ها به زن شیر حمله کردند و او را برای سیرک به جایی دور از جنگل بردند . شیر هر چه دوید تا زنش را نجات دهد ، فایده­ای نداشت . شیر خیلی ناراحت شد و هر روز به پیش زنش می­رفت که شاید بتواند او را نجات دهد ولی آدم­ها او را می­دیدند و شیر مجبور می­شد فرار کند. یک روز شیر به قسمتی از جنگل رفت و نعره­ای زد و حیوان­ها را خبر کرد. شیر به آن­ها گفت : «شما می­توانید به من کمک کنید و زن من را از دست انسان­ها نجات دهید؟» یکی از حیوان­ها گفت : «توکه هیچ محبتی به ما نکرده­ای . چه طور توقع داری که ما به تو کمک کنیم .» شیر گفت :« من سلطان این جنگل هستم و شما باید به من کمک کنید !« یکی دیگر از حیوان­ها گفت :« زن تو است و تو خودت باید او را نجات دهی. ما به تو کمک نمی­کنیم.» و همه­ی حیوانات رفتند به خانه­ی خود . شیر خیلی ناراحت شد و به خانه­ی خود رفت و تمام روز را فکر کرد . روز بعد به همان جایی که دیروز رفته بود رفت و گفت :« اگر من دیگر عصبانی و خشمگین نباشم شما به من کمک می­کنید؟» حیوان­ها با هم گفتند :«بله ، کمک می­کنیم ...بله ، کمک می­کنیم.» شیر خیلی خوشحال شد و به آن­ها گفت : «من یک نقشه­ای دارم و نقشه را به آنها گفت .» حیوانات قبول کردند و به آن جا رفتند و کمی بعد نقشه­ی خود را شروع کردند و بعد از چند ساعت همه­ی حیوان­های سیرک از جمله زن شیر را نجات دادند. وقتی دوباره به جنگل برگشتند زن شیر از آن­ها خیلی تشکّر کرد . از آن روز به بعد شیر جنگل دیگر سلطان بی­ادعا و وحشی نبود و به همه­ی حیوان­های جنگل کمک می­کرد . دیگر شیر با همه دوست و مهربان بود و هر روز با دوستان خویش با شادی زندگی می­کرد و خیلی به او خوش می­گذشت .» زینت عباسی - کلاس سوم - 9 ساله با روش های صنعتی و آزمایشگاهی نیز انسان می تواند سنگ یاقوت بسازد. به این نوع یاقوت، سنگ یاقوت سنتتیک یا صنعتی گفته می شود.

[[page 40]]

انتهای پیام /*