
نذری
افسانه شعباننژاد
یک بسته خرما میخرد
شبهای جمعه مادرم
ان وقت من آن بسته را
توی خیابان میبرم
چون نذر کرده مادرم
بابا بیاید از سفر
تا باز خانه پر شود
از خندة ما و پدر
وقتی که میگوید کسی
«نذرت قبول آقا پسر»
انگار میبینیم پدر
برگشته میکوبد به در
من پیش هر کس میرسم
خرما تعارف میکنم
تا با دعای این و آن
مادر بخندد باز هم
ما میدونیم که ترسوندن کار سختیه و ترسوندن بچههای انسان کار سختتر
[[page 13]]
انتهای پیام /*