مجله کودک 176 صفحه 18

کد : 113147 | تاریخ : 20/12/1383

«گرشاسب نامه » قسمت آخر محمد علی دهقانی قصه­های قهرمانی شادباش اَثَرط ، وقتی خبر پیروزی دشمن و پراکنده شدن سپاه خود را شنید ، سخت نگران شد و به فکر فرورفت. چاره­ای جز یاری خواستن از گرشاسب نبود ، پس نامه­ای برای گرشاسب نوشت و در آن همۀ آنچه را که اتفاق افتاده بود ، شرح داد و در پایان دستور داد :« پسرم ، همین که نامه را خواندی ، بر اسب بنشین و با سپاه به یاری من بیا! » گرشاسب ، بعد از خواندن نامۀ پدر ، بلافاصله دویست نفر از جنگجویان دلاور و شجاع خود را برداشت و بر اسبی بادپا سوار شد و راه کابل را در پیش گرفت . اهه، یه در اینجا جا مونده مثل اینکه یه کسی اون تویه! یه بچه که اومده بیرون!!!

[[page 18]]

انتهای پیام /*