
نماز باران
مهدی حجوانی
در روستای کوچک ما
یک سال باران دیر بارید
لبهای دشتستان تَرَک خورد
صحرای خشک و تشنه نالید
رود قشنگ روستا شد
باریک و لاغر، ذرّه ذرّه
یک روز او بار سفر بست
گم شد میان کوه و درّه
کم کم کشاورزان پردرد
در مزرعه بیکار گشتند
گلهای شاد روستا هم
پژمرده و بیمار گشتند
مرغ و خروس و گاو برّه
برحال گلها غصّه خوردند
گنجشکهای شاد و آزاد
آواز را از یاد بردند
در روستامان مسجدی هست یک مسجد زیبا و نقلی
در قلب ده پیش دبستان
روحانیاش حاج اکبر اوغلی
ماموت نمیخواهد حمایتی از سید بکند، اما با اصرار و اجبار سید بالاخره مجبـور به حمایت از او میشود.
[[page 6]]
انتهای پیام /*