
امیرمحمد لاجورد
وضعیت اورژانسی منوچهرخان
دیگه قول قول قول. با خودم عهد کرده بودم که دیگه بازیگوشی نکنم و تا وقتی درسم تمام
نشده به کار دیگهای مشغول نشم. اما مگه میشه؟مگه میذارن؟ نمیدانم چرا همیشه ...
باید یه چیزی توی زندگیم پیش بیاد
که نذاره به قول خودم عمل کنم.
-:«دِ برو دیگه، یا الله ، چرا
این جوری این جوری میری؟
چه مورچه کوچولویی ، آخی
نکنه چیزیت شده؟ نکنه پات
درد میکنه. آخه چرا ؟ نکنه
یکی از پاهات در رفته ...
وای ی ی ، نکنه وقتی خوابیده
بودم تا مشق بنویسم ماندی
زیر من و این جوری شدی؟
پس من حالا چکار کنم؟
یه دقیقه وول نزن ببینم،
غصه نخوریها،الان
درستت میکنم. این قدر
دست و پات کوچولوئه ....
که آدم نمیتونه خوب
ببینتش. این جور مواقع
ابزار مناسب میتواند
خیلی خیلی به انسانها
کمک کند. همین جاها
بودها. بعد از آخرین
تحقیقات علمیام همین
جا گذاشته ... اینهها....
حالا این جا روی دفترم دراز بکش و یه دقیقه
تکان نخور تا معاینهات کنم ببینم چته. دست
و پات هم که با هم قاطی پاطیه. اگر بخوای
این قدر وول بخوری که نمیشه. مجبورم
نکن از داروی بیهوشی استفاده کنمها.
البته من که مواد بیهوش کننده ندارم
پس خودت هم همکاری کن و یک کم
جم نخور تا ببینم پات چی چی شده...»
مدتی به معاینه آقا مورچه پرداختم . اما نتوانستم کمکی به او بکنم. این جور مواقع میتوان از بزرگترها کمک خواست.
در همان نزدیکی سید و دوست تازهاش ماموت که نامش «مانفرد» است برای درامان ماندن از باران، در محلی اتراق کردهاند
[[page 10]]
انتهای پیام /*