مجله کودک 179 صفحه 24

کد : 113278 | تاریخ : 25/01/1384

یه روز که قرار بود 4 تا ده همسایه سَرِ خیارَ مرزی گفتگو کنند دیدند که یکی اون رو خورده... همون موقع یه نفر مامان شاخ طلا رو دید که داره دندوناش رو نخ می­کشه و خرده­های خیار رو از لاشون پاک می­کنه همه مطمئن بودن اون خیار رو خورده در حالی که خودش می­گفت بیگناهه... اما بی­فایده بود! فرندم! نَنه­ام! فقط شاخ طلای کوچولو بود که متوجه یه مدرک مهم، کنار بوتۀ خیار شد... پشکل گوسفند! ادامه داستان را هفته بعد بخوانید! و خود چشم از جهان فرو می­بندد

[[page 24]]

انتهای پیام /*