
بعضی وقتها، سر بعضی چیزها آن قدر عصبانی میشوی که دوستداریبرای یکی تعریف کنی. یک اتفاق بد بعضی وقتها ناراحتت میکند و دوست داری برای یکی تعریف کنی. یکی که مثل بعضی ازمامانباباها یا بعضی معلمها تاوقتی یک چیزی برایش تعریف میکنی شروع نکند به نصیحت کردن! یکی که حرفهایت را بشنود. بدون اینکه بترسی دعوایت کند یا از دست تو عصبانی شود. ستون «درگوشی» یک قسمت جدید در مجله است که درد دلهای شما را از اتفاقات خوب و بدی که برایتان افتاده و دوست دارید برای کسی تعریف کنید، چاپ میکند. درد دلهای خود را میتوانید از همین امرزو به دفتر مجله ارسال کنید و روی پاکت حتماً بنویسید: «ستون درگوشی!»
ای کاش زنبور گاوی بودم و بچّههای کلاسمان را نیش میزندم. نیش من هم جادویی درخود داشت که هم خودمو هم بچّههای دیگر گلی میشدیم و زنبورهای دیگررویما مینشستند. اوّلین زنبوری که روی ما مینشست ما را به پروانه تبدیل میگرد. پروانه میشدیم و درآسمان اوج میگرفتیم و به رنگینکمان میرسیدیم. رنگینکمان هم در مدرسهاش اسم ما را مینوشت وما هم یکیازدانشآموزان آن دبستان میشدیم. البتّه دیگر ما پروانه نبودیم؛ بلکه فرشتهای زیبا میشدیم. مدرسهی ما قصری بزرگ از الماس و زمرد بود. موقع نوشتن مدادهایمان از موهای پریهای دریایی بود. کتابهای کتابخانهیمان باما حرف میزدند. پلههای مدرسهمان ازابرهای پاییزی بود. البتّه ما هیچ کاری با پلّهها نداشتیم چون ما به آرامی روی هوا راه میرفتیم.
این قصر همیشه در ذهنم پابرجاست ولی در واقعیّت، افسوسی رویائی است.
ستوده محمّدی کلاس پنجم از تهران(دبستان شکوفه)
اما نمیتواند دوستان دیهگو در حال تعقیب او و مانفرد و سید هستند.
[[page 40]]
انتهای پیام /*