
من که نفهمیدم درناک چی چی در گوش مامانش میگفت، اما تونست اونو راضی کنه که نگاهی به منوچهرخان بیندازه.
خانم دکتر:«پس جناب منوچهرخان
ایشون اند. ببین دختر خوب، خیلی
دوست داشتم بتونم به این حشرهات
کمک کنم. واقعاً دوست داشتم،
خصوصا این که زحمت کشیدی و
تا این جا آوردیش. ولی وقتی
کاری از دستم بر نمیاد چه کار
کنم؟ برو ولش کن... »
فاطمه:«اگه بفرستیمش آلمان
ممکنه بتونن خوبش کنن؟»
سرم رو که بالا کردم دیدم
همه اون جا جمع شدن. من
نمیدونم مگه اونا کار و
زندگی ندارن که نمیذارن
آدم دو کلمه تنهایی با خانم
دکتر صحبت کنه بلکه...
بره تا لااقل چیزی پیدا کنه
و بخوره و گرستنه نمانه.
بهش غذا دادی؟ همان جایی
که پیداش کردی ولش کن
تا لانهاش رو پیدا کنه.
گاهی هم در اینو واکن تا
هوایی بخوره. بهترین کمکی
که میتونی بهش بکنی همینه.»
بتونیم یه راه چارهای پیدا کنیم.
دکتر:«بیا این جا ببینم دختر خوب،
تو هر کاری که میشد برای اون حشره
کردی. اینو نگاه کن، چه خوشگله،
یه عروسک قرمز و خوشرنگ،
میبینی ، کفشدوزکه ، تپل مثل
خودت، این یه جایزه کوچیکه
برای دختری که دلش خیلی نازکه.»
بابا:«از دست ما بندههای
کوچک بیشتر از این
برنمیاد. اینو از اولش هم
میدونستم. اگه تا اینجا
هم اومدم فقط به خاطر
دل توبود عزیزم.
اون هم خدایی داره
تنها نمیذارتش....»
درناک: «ببخشید که نشد.
هرکاری از دستم برآمد
کردم. دیدی که. بازم
این جا بیا، خب.»
-:«دستت درد نکنه.
بابام میگه بعضی از
چیزا قسمته. شاید
قسمت منوچهرخان هم اینه.»
SV 2،توپ متحرک ر وسها بود که مجهز به توپ دور برد خاصی بود. برد این وسیله 37 کیلومتر
بود. سیستم ویژهای در این خوردو قرارداده شده بود که به وسیله آن، توپ در هر دقیقه به طور خودکار،
آماده دوبار شلیک میشد. 7 نفر خدمه، حداکثر سرعت جادهای 50 کیلومتر در ساعت از دیگر مشخصات
این خودرو بود.
[[page 12]]
انتهای پیام /*