
آن وقت اسفندیار، فرزند جوانش «بهمن»را که در این سفر همراه او بود، صدا زد
و به او گفت: «پسرم! بر اسب سیاه بازمانده از عمویم زریر، سوار شو. عدّهای از سواران
و چند نفر از موبدان را با خودت بردار و تا خانۀ رستم، پسر زال برو! وقتی رستم را
دیدی، سلام مرا به او برسان و بگو: «تو از بندگی سلطان سرپیچی کردهای و به درگاه
گشتاسب نمیروی. اینکار تو، پدرم را سخت خشمگین کرده است وبه مندستور داده
تا تو را با دستهای بسته پیش اوببرم. اگرازمناطاعت کنی وهمراه من پیش گشتاسب
بیایی، قول میدهم که سفارش تو را پیش پادشاه بکنم و خشم او را مهار کنم و دلش را
نسبت به تو نرم و آرام سازم تا هیچ گزندی به تو نرساند.» بهمن، تعدادی از سواران و
موبدان را برداشت و به دنبال فرمان پدر، از آب هیرمند گذشت. ساعتی بعد، به شهر
زابل رسیدند و خانهها از دور نمایان شد. زال، خودش پیاده به استقبال سواران آمد تا
به آنان خوشامد بگوید. بهمن، که زال، پدر رستم را نمیشناخت، از همان پشت اسب
رو به او کرد و فریاد زد: «آهای پیرمرد دهقان! رستم را کجا میتوانم پیدا کنم؟» زال
به نرمی جواب داد:«پسرم!به گمانم شما خسته هستید. اوّل ازاسب پیاده شوید وقدری
استراحت کنید،تامن به شما بگویم. الآن رستم درشکارگاه است وبه اینزودی نمیآید.»
بهمن گفت: «فرمان اسفندیار این است که من در هیچ جا نمانم و از اسب فرود نیایم، تا
رستم را پیدا کنم و پیغام پدرم را به او برسانم. حالا کسی را با من همراه کن تا شکارگاه
رستم را به من نشان بدهد!»
زال، مردی به نام «شیرخون»را که بلد راه بود، همراه بهمن کرد تا راه را به او
نشان بدهد و او را پیش رستم ببرد. شیرخون، سپاه کوچک بهمن را تا منطقۀ شکارگاه
رستم برد و ازدور رستم و دوستانش را به بهمن نشان داد و برگشت. بهمن در مقابل
خود کوهی را دید و به همراهانش گفت: «شما همین جا بمانید تا من به بالای کوه
بروم و ببینم رستم در کجاست و چه کار میکند! »
موبد :عالم دینی، روحانی (در دین زرتشتی).
ادامه دارد
«پانهارد» یکی از معروفترین و
کارآمدترین خودروهای زرهی ارتش فرانسه
است. طراحی اصلی این خودرو در دهه
30 میلادی انجام شد. پانهارد به یک اسلحه
خودکار 25 میلیمتری کانن مجهز بود.
[[page 19]]
انتهای پیام /*