
خرگوش زیرک
مترجم : هدا لزگی
روزی خرگوش کنار ساحل دریا قدم میزد که متوجه فیل و نهنگ شد. آنها داشتند با
هم حرف میزدند و خرگوش با کنجکاوی سعی کرد به گفتگوی آنها گوش دهد.
نهنگ گفت:
-فیل! تو بزرگترین حیوان در خشکی هستی و من بزرگترین حیوان در دریا هستم. اگر با هم
متحد شویم، میتوانیم بر همۀ حیوانات حکومت کنیم و هر کاری دوست داریم انجام دهیم.
فیل گفت:
-بله، موافقم.
خرگوش با خود گفت: -من نمیگذارم.
با این حرف رفت و طناب بلند و محکمی پیدا کرد. بعد طبل خود را دورتر، میان بوتهها پنهان کرد، به ساحل
برگشت و به نهنگ رسید. گفت:
-جناب نهنگ، به من کمک میکنید؟ گاو من دورتر در گِل گیر کرده و من نمیتوانم او را بیرون بکشم. شما
بسیار مهربان و قدرتمند هستید و اگر به من کمک کنید لطف بزرگی در حق من کردهاید.
نهنگ که از این همه تعریف خوشش آمده بود، بیدرنگ گفت: -حتماً.
خرگوش گفت:
-پس من این سر طناب را دور شما میبندم و سر دیگر آن را دور گاو میبندم. وقتی آماده شدیم، به
طبل میکوبم. وقتی صدای طبل را شنیدید، طناب را با تمام قدرت، بکشید. چون گاو حسابی درگل گیر
کرده است!
نهنگ زیر لب گفت:
-اگر تا شاخ هم در گل فرو رفته باشد، او را بیرون میکشم.
خرگوش طناب را به نهنگ بست و به طرف خانۀ فیل حرکت کرد.
وقتی فیل را دید تعظیم کرد و گفت:
-ای فیل قدرتمند، به من کمک میکنی؟
فیل پرسید:
نام خودرو: تیپ 73
نام کشور سازنده: ژاپن
تعداد خدمه: 3 تا 9 نفر
وزن: سیزده هزار کیلوگرم
اسلحه: MG
موتور : میتسوبیشی دیزلی
حداکثر سرعت : 70 کیلومتر درساعت
[[page 7]]
انتهای پیام /*