مجله کودک 184 صفحه 31

کد : 113490 | تاریخ : 29/02/1384

هیچ کدام از این پسرها نتوانستند دستۀ چوب را از وسط بشکنند. هر یک از آنها با این که همۀ زور و قدرتش را به کار می­گرفت، بعد از مدّتی، تنها چیزی که به دست می­آورد، خستگی بود و خستگی. پیرمرد، دسته چوب را از پسر هفتم گرفت، و در حالی که لبخند می­زد، بند دورِ آن را باز کرد، چوب­ها را از هم جدا کرد و آنها را یکی یکی در دست پسرانش گذاشت. به هر پسر یک چوب رسید، پیرمرد، رو به پسرها کرد و گفت: - بسیار خوب! حالا هر کس چوب خودش را بشکند! هر کدام از پسرها، به راحتی، و با کمترین زور و فشار، چوب خود را شکستند. پیرمرد، چوبهای شکسته شده را از دست پسرهایش گرفت و گفت: - فرزندان من! پدرتان از این کار قصد و منظور دیگری داشت. خواستم بدانید که حکایت شما مردان جوان، مانند حکایت این هفت شاخه چوب است. تا وقتی که از هم جدا باشید، و میان شما تفرقه و اختلاف حاکم باشد، ضعیف و شکننده هستید، و با کوچکترین فشار و سختی زندگی از پا در می­آیید. دیدید که این چوب­های جداگانه چه طور در دست­های شما به راحتی شکستند؟! امّا وقتی که میان شما وحدت و همدلی حاکم باشد، و بازو به بازوی هم دهید و از یکدیگر پشتیبانی کنید، قوی، محکم و شکست­ناپذیر هستید. طوری که سخت­ترین طوفان­های روزگار هم نمی­تواند شما را از جا تکان دهد. درست مثل آن دستۀ چوب که من اوّل به دست شما دادم و هیچ کدامتان با آن همه زور و نیرویی که به کار بردید، نتوانستید آن را بشکنید. من دوست دارم که شما آن دستۀ چوب باشید، نه این چوب­های جدا و پراکنده! پسرها، وقتی حرفهای پدر پیرشان را شنیدند، از گذشتۀ خود شرمسار شدند و تصمیم گرفتند با یکدیگر یکدل و مهربان باشند، و در سختی­های زندگی دست یکدیگر را بگیرند. نام خودرو: TM - 125 نام کشور سازنده: آلمان تعداد خدمه: 2 تا 10نفر وزن: هفت هزار کیلو گرم اسلحه: مختلف است موتور:دایملر- بنز 4 سیلندر حداکثر سرعت:85 کیلومتر در ساعت

[[page 31]]

انتهای پیام /*