
وضع بسیار بدی بود. امّا نیاز به تصمیم داشت. و رستم سرانجام
تصمیم خود را گرفت و راه مبارزه را انتخاب کرد.
وقتی به خانه رسید، برادرش زَواره به استقبال او آمد و در نگاه
اوّل، چهرۀ زرد و پژمردۀ رستم و چینهای پیشانی و ابروهای درهم
کشیدهاش، باعث تعجّب و حیرت او شد. زواره خواست چیزی بپرسد،
که رستم مهلت ندادو گفت: «وقت پرسش نیست! برو جنگافزار
مرا آماده کن، که مبارزهای سخت درپیش است: شمشیر، زره،
کُلاهخود، نیزه، گرز، سپر، تیر و کَمان! میخواهم برای صبح فردا
همه چیز آماده باشد!»
زَواره دیگر چیزی نپرسید و دنبال فرمان رستم رفت. زال، وقتی
از قصد پسرش با خبر شد، با نگرانی پرسید: «آیا به عاقبت و پایان
کار هم اندیشیدهای پهلوان؟ هیچ میدانی اگر بخت و اقبال از تو
روی بگرداند و به دست دشمن کشته شوی، تمام نسل و نژاد سام
از بیخ و بن کنده خواهد شد؟و اگر اسفندیار به دست تو کشته شود،
از این پس نام بلند تو را به زشتی یاد خواهند کرد؟»
رستم پاسخ داد: «چارهای نیست پدرجان! در چند نوبتی که با
اسفندیار سخن گفتم، هرچه توانستم مهر و تواضع به خرج دادم و
اطاعت و بزرگی نشان دادم تا نظر او را عوض کنم. ولی انگار حرفهای
من بادی بود در میان مُشت! با این حال من فردا هم سعی میکنم تا
با نصیحت او را از جنگ باز دارم و به راه آشتی دعوت کنم .شاید
بتوانم او را از روی زین اسب، با آغوش پر مهر خود در بر بگیرم و به
کوشک زابل بباورم و روی تخت پادشاهی بنشانم و تاج سروری روی
سرش بگذارم و خودم کمر خدمت و بندگیاش ببندم!»
زال، با شنیدن حرفهای رستم،با صدای بلند خندید و گفت: «چرا
یاوه میگویی؟ این کلمات تو را هر کس بشنود، گمان میکند که
دیوانه شدهای! اسفندیار،کسی است که فرمانروای چین از او حساب
میبرد و نامش را بر سکّۀ خود مینگارد! حال تو چطور میخواهی
او را مثل کودکان از روی زین اسب در آغوش بگیری و بر تخت
شاهی بنشانی؟! چنین سخنانی شایستۀ مردی مثل تو نیست!»
رستم دیگر چیزی نگفت و رفت تا خودش را برای مبارزه آماده
کند.
ادامه دارد
اسفندیار
محمد علی دهقانی
نام خودرو: رولند
نام کشور سازنده: سویس
تعداد خدمه: 3 نفر
وزن: چهار هزار کیلوگرم
اسلحه: 12 میلیمتری MG
موتور:کرایسلر 8 سیلندر
حداکثر سرعت: 110 کیلومتر در ساعت
[[page 19]]
انتهای پیام /*