مجله کودک 185 صفحه 31

کد : 113534 | تاریخ : 05/03/1384

راه می­رفتیم. بابا دوباره ایستاد، سرش را پاین انداخت و به من نگاه کرد. من هم سرم را پایین انداختم. بابا دوباره به خیابان نگاه کرد و جلوی آدم­ها را گرفت تا ... اما آدم­ها به بابا نگاه نمی­کردند و تند می­رفتند. آفتاب که هم جا را گرفت، دلم ریخت پایین و بغض گلویم را گرفت. بابا دوباره به من نگاه کرد و اولین دانه اشکم را با دستش پاک کرد و جلوی اولین ماشین را گرفت. خیلی خوشحال شدم. ماشین که راه افتاد گردن بابا را محکم بغل کردم و صورتش را بوسیدم .بابا خندید و به مدرسه که رسیدیم مرا پیاده کرد و خودش با ماشین رفت. دویدم به طرف مدرسه. توی راه صدای زنگ مدرسه را شنیدم که با صداهایی که از خیابان می­آمد قاطی شده بود. جلوی در مدرسه ایستادم و به خیابان نگاه کردم. بابا با راننده ماشین دعوا می­کرد و دور آن­ها را آدم­ها گرفته بودند. یکدفعه همه جا تار شد و یک نفر مرا برد توی حیاط مدرسه و اشک­هایم همه صورتم را گرفتند. عصر که با مامان و داداش مصطفی آمدم خانه، آن­قدر به ساعت نگاه کردم و داداش مصطفی را به جای کیف مدرسه به پشتم گرفتم، تا بابا بیاید. وقتی بابا آمد، تند جایزه­ام را بردم و به او دادم. بابا جایزه را گرفت و خندید. من هم خندیدم. بابا کادوی آن را به آرامی باز کرد. یک جفت کفش بنفش توی آن بود. رنگ کبودی زیر چشم بابا. کفش­ها را پوشیدم. درست اندازه­ام بود گردن بابا را محکم گرفتم و کبودی چشم بابا را آن­قدر محکم بوسیدم که گفت: «آخ» و خندید. نام خودرو: «مان» کروپ نام کشور سازنده: آلمان تعداد خدمه: 2 نفر وزن: سی و پنج هزار کیلوگرم اسلحه: ندارد موتور:مان از نوع دیزلی حداکثر سرعت: 72 کیلومتر در ساعت

[[page 31]]

انتهای پیام /*