
یک خاطره، هزار پند
آخرین ساعات زندگی حضرت امام آرام آرام طی
میشد. در حیاط بیمارستانی که امام در آنجا با زندگی خاکی
وداع کردند، دوستان و مسئولان نظام جمع بودند. آنها از
راه تلویزیون مدار بسته که بر بالای سر امام نصب شده
بود، میدیدند که امام به زحمت نفس میکشند. در همین
حال، یکی گفت: امام، امام، وقت نماز است، آب بیاوریم وضو
بگیرید؟ این سخن برای همه حاضران در بیمارستان باعث
تعجب شد. زیرا حال امام معلوم بود و صداکردن و آب
برای وضو آوردن معنی نداشت. البته آن شخصی که این
حرف را زد، خود نیز میدانست اما تاثر و اندوه درونی او
را وادار کرد که بگوید «آب بیاورم، وضو بگیرید؟»
امام کاملاً بیهوش بر بستر آرمیده بودند. اما در آن
لحظه اتفاق عجیبی افتاد که حتی پرشکان معالج حضرت امام
نیز از آن تعجب کردند. امام در حالی که سرشان کج بود و
روی بستر افتاده بودند، در یک لحظه چشم باز کردند و
دیگران دیدند که ایشان آهسته و زیر لب، نجوا کنان ذکر
میگویند. شاید ذکر لا اله الا الله، سبحان الله و ... نکته مهم
این بود که در آن حال، تا چشم را باز کردند، زبانشان نیز به
تعظیم و ستایش خداوند، حرکت کرد.
نام خودرو: چیفتن
کشور سازنده: انگلستان
تعداد خدمه: 3 نفر
وزن: پنجاه و سه هزار کیلوگرم
نوع اسلحه: در صورت نیاز 7 میلیمتری GPMG
موتور: لیلاند 12 سیلندر
حداکثر سرعت :48 کیلومتر در ساعت
[[page 5]]
انتهای پیام /*