
بوتۀخار غمگین
و پروانه زیبا
قسمت اوّل
نویسنده: جن لوتمن
مترجم: هدا لزگی
یک روز گرم تابستانی که هیچ کس حوصلۀ کاری نداشت،
حلزون و خرگوش روی پشتهای نشسته بودند و گذر زمان را
تماشا میکردند. آفتاب به صدف حلزون میتابید و او احساس
آرامش و خوابآلودگی میکرد. دیشب صدفش را تمیز کرده
بود و امروز صبح زیر نور خورشید میدرخشید. کنار او، روی
پشتۀ گرم و نرم، خرگوش دراز کشیده بود و دستهایش را
پشت سرش گذاشته بود. او به آسمان آبی و صاف چشم دوخته
و در فکر فرو رفته بود. ناگهان گفت:
-چرا بوتۀ خار نیش میزند؟
حلزون که تازه چرتش گرفته بود، از خواب پرید و پرسید:
-چکار میکند؟
خرگوش به آرامی گوش خود را خاراند و گفت:
-نیش میزند.
حلزون به فکر فرو رفت و سرش را تکان داد. سرانجام
گفت:
-شاید برای اینکه کسی او را نخورد.
خرگوش گفت:
-نه. چه کسی یک بوتۀ خار تلخ و کهنه را میخورد؟
حلزون، بوتۀ خار نخورده بود و جواب دیگری نداشت. او
هنوز خوابآلود بود و دلش میخواست در صدفش استراحت
کند.
خرگوش بالا پرید و اطراف را بو کرد، سپس گفت:
-فکری به نظرم رسید.
حلزون آهی کشید و منتظر ماند. همیشه دلش میخواست
خرگوش کمتر بازیگوشی کند و بیشتر از آفتاب لذت ببرد.
نام خودرو: 9 M
کشور سازنده: امریکا
تعداد خدمه: سه نفر
وزن: 16 هزار کیلوگرم
نوع اسلحه: ندارد
موتور: کامینز 8 سیلندر
حداکثر سرعت: 48 کیلومتر در ساعت
[[page 14]]
انتهای پیام /*