
خرگوش روی پشتهها پرید و گفت:
-بیا از مزرعهدار بپرسیم.
حلزون با بیحوصلگی گفت:
-ولی مزرعه خیلی دور است.
خرگوش گفت:
-نه، بالای همین تپه است.
حلزون غرغر کنان گفت:
-برای من که حلزون هستم خیلی دور به نظر میرسد.
بعد ادامه داد:
-خودت برو و خبرش را به من بده.
خرگوش گفت:
-تنهایی خوش نمیگذرد. پس دوست به چه دردی
میخورد؟ مگر نه اینکه دوستان همیشه همدیگر را همراهی
میکنند؟
حلزون خوشحال شد و انگار نور کوچکی در قلبش درخشید.
خرگوش اورا دوست خود میدانست و این باعث شادمانی او
شده بود. پس از پشته پایین آمد و گفت:
-خلی خب، برویم.
خرگوش با خوشحالی بالای سر حلزون عقب و جلو پرید و
گفت:
-عالی شد.
حلزون گفت:
-ولی فراموش نکن که من مثل تو سرعت زیادی ندارم.
خرگوش گفت:
-مهم نیست. من در راه میایستم و چیزی میخورم و یا
خودم را تمیز میکنم تا تو به من برسی.
کمی بعد آندو به را ه افتادند. خرگوش با شادمانی میپرید
و حلزون به آرامی پیش میرفت. دو دوست به تدریج تپه را
پشت سر گذاشتند و به مزرعه نزدیک شدند.
مزرعهدار مشغول جمعآوری سیبزمینی بود. او با دیدن
آنها دست از کار کشید. به دستۀ بیل تکیه داد و گفت:
-سلام به خرگوش و حلزون عزیز:
نام خودرو: کروتال
کشور سازنده: فرانسه
تعداد خدمه: 3 نفر
وزن: 27 هزار کیلوگرم
نوع اسلحه: 4 موشک از نوع ماترا
موتور: الکتریکی و دیزلی
حداکثر سرعت: 70 کیلومتر در ساعت
[[page 15]]
انتهای پیام /*