
رنگ روی پیراهن آهنی دو مرد جاری شد. امّا بدنها محکمتر
از آن بود که با این زخمهای کوچک شکسته شود! در عوض،
نوک نیزهها در برخورد با زره و سپر، شکست و از خاصیّت
افتاد!
دو مبارز، مأیوس از نیزههای شکسته، آنها را روی زمین
انداختند و شمشیر خود را از نیام بیرون کشیدند. بعد از آن تا
مدّتی جنگ شمشیرها با شدّت و گرمی تمام جریان داشت. امّا
از شمشیرها هم کاری ساخته نشد و دو پهلوان با خستگی آنها
را هم روی زمین انداختند و برای هم گُرز کشیدند و بر سر و
کلّۀ یکدیگر کوبیدند. کمی بعد از شدّت ضربهها، دستۀ گُرزهای
چند منی هم شکست و از این سلاح نیر کاری برنیامد. این بار دو
پهلوان آنقدر به هم نزدیک شده بودند که گرمای نفسهای
یکدیگر را حسّ میکردند. اسفندیار از یک سو و رستم از سوی
دیگر دست پیش بردند و کمربند یکدیگر را گرفتند و شروع
به زورآزمایی کردند. هریک سعی داشت دیگری را از روی
زین اسب بکند و به زمین بکوبد. تقلّای سختی میان دو مرد
کوهپیکر آغاز شد. تمام زور و نیروی خود را به کار انداخته
بودند، امّا دریغ از یک نشانۀ کوچک از شکست یا پیروزی.
روز به نیمه رسیده بود. در سپاه رستم ولوله افتاده بود.
افراد خسته، نگران و کلافه شده بودند و از این که اجازۀ حرکت
نداشتند، عصبانی بودند. فقط یک دستور جنگی همه را سرحال
و زنده میکرد. زواره، برادر ستم، از دیر کردن رستم نگران
بود و میترسید بلایی به سرش آمده باشد. بالاخره هم طاقت
نیاورد و دل به دریا زد و سپاه را به سمت میدان راند و تا
نزدیکی سپاه ایران پیش رفت. از آنجا سرداران ایران را با
فریادهای خشمگین موردخطاب قرار داد و آنان را به باد دشنام
و ناسزا گرفت و هرچه میتوانست به آنان بد و بیراه گفت.
درآن طرف، نوشآذر، پسر اسفندیار، با خشم فریادهای زواره
را پاسخ گفت و او هم سیلی از فحش و ناسزا، و تهدید و دشنام
به سوی سپاه زابل جاری کرد. صدای فریادهای عصبانی از هر
دو طرف به آسمان رفت و افراد دو سپاه به یکدیگر تاختند.
ادامه دارد
محمد علی دهقانی
اسفندیار
نام خودرو: ویربل ویند
کشور سازنده: آلمان
تعداد خدمه: 3 نفر
وزن: 22 هزار کیلوگرم
نوع اسلحه: 20 میلیمتری فلک و کانن
موتور: مای باخ 12 سیلندر
حداکثر سرعت: 38 کیلومتر در ساعت
[[page 19]]
انتهای پیام /*