
«ماچ نذری»
مهری ماهوتی
بغ بغو... بغ بغ بغو... نیلوفر پشتش را قوز میکرد و قلمبه میشد مثل کبوترها که سرشان را زیر بال و پرشان میبردند. بعد دور خودش میچرخید و میگفت: بغ بغو... بغ بغ بغو...
بابابزرگ دنبال او میدوید. هر طرف که میرفتند یک دسته کبوتر از روی زمین میپریدند شَرق شَرق بال میزدند و کمی جلوتر دوباره، دور هم جمع میشدند.
بابابزرگ و نیلوفر آنقدر خندیدند و بازی کردند تا به نفس نفس افتادند. آن وقت پای درختی نشستند. بابابزرگ یک پاکت گندم از جیبش بیرون آورد و گفت: «حالا نوبت نذری دادن است.» نیلوفر یک مشت از دانهها برداشت. گندمهای نرم و کوچولو از لای انگشتهای او لیز میخوردند و میریختند کبوترها هم تند تند آنها را میخوردند.
نیلوفر پرسید: «چرا به کبوترها دانه میدهیم؟»
بابابزرگ نیلوفر را روی زانویش نشاند. موهای عرق کردة او را از توی صورتش کنار زد و جواب داد: «وقتی تو مریض بودی من به اینجا آمدم و دعا کردم که خوب بشوی. حالا که خوب شدی میخواهم این طوری از خدا، از این امامزاده، تشکر کنم.»
نیلوفر گفت: «پس من هم از شما تشکر میکنم که مرا به اینجا آوردی تا با کبوترها بازی کنم. این هم نذری من به شما.»
بعد لبش را به صورت بابابزرگ چسباند و او را چلپ، ماچ کرد. صدای ماچ نیلوفر مثل صدای بال و پر زدن کبوترها قشنگ بود.
«سوزوکی» به فکر رقابت افتادند و این موتورسیکلت را عرضه کردند این موتور دنده 6 سرعته دارد، وزن آن 192 کیلوگرم است. 4 سیلندر دارد و حداکثر قدرت موتور 87000 دور در دقیقه است.
[[page 15]]
انتهای پیام /*