اقسام امکان
برای امکان اقسامی است.
یک قسم: امکان عامی یا عام است، و آن در مقابل امتناع اطلاق می گردد و تنها سلب ضرورت از طرف مقابل می کند. به آن عامی گفته می شود چون در السنۀ عوام
[[page 27]]
مراد از امکان لا امتناع است، و عام گفته می شود زیرا شامل واجب الوجود هم می شود به خلاف امکان خاص.
قسم دوم: امکان به معنای خاص است که خاصی هم به آن گفته می شود. به آن خاص گویند زیرا سلب ضرورت از طرفین می کند، بنابراین اخص از امکان عام است، و خاصی گویند چون خواص به آن توجه دارند، چرا که آنها اصل حقیقت شی ء را مدّ نظر قرار داده و در صرافت و حاقّ جادۀ منشعبه، طرفین عدم و وجود را می نگرند.
اصل کلام در این امکان است و ذکر سایر اقسام تطفّلی است. این قسم مدّ نظر مصنف است و مقابل متقابلین می باشد؛ لذا آن را اسماً نگفته، چون شأناً معلوم است.
یکی دیگر از اقسام امکان، امکان به معنای اخص است. و وجه اخصیت آن این است که در آن ضرورت ذاتیه و وصفیه و وقتیه از محمول سلب می شود.
از جملۀ اقسام امکان، امکان استقبالی است و آن سلب همۀ ضرورتها حتی ضرورت بشرط المحمول است؛ چون در تمام اقسامِ امکانِ ماضی و حال ضرورت بشرط المحمول وجود داشته و موجود ممکن محفوف به ضرورتین است؛ ضرورتی از ناحیۀ علت و ضرورتی از ناحیۀ محمول؛ زیرا شی ء موجود با وصف موجودیت محال است معدوم باشد.
چنانکه شیخ الرئیس فرموده است: آنچه از امور ممکنه به ماضی نسبت داده
[[page 28]]می شود یا موجود است یا معدوم؛ چون اگر علت وجود حاصل شده، شی ء ممکن را از حاقّ وسط و متن واقع به جادۀ وجود سوق داده است و اگر علت آن موجود نبوده، در حاقّ وضعیت خود باقی نمانده و به راه عدم سوق داده شده و ضروری الامتناع گردیده است. آنچه در حاقّ حقیقت امکان و لا اقتضائیه خود باقی مانده و در ملاقات دو جادۀ وجود و عدم منتظر هادی به طرف عدم و وجود بوده، همان چیزی است که به استقبال نسبت داده می شود و برای ما معلوم نیست که آیا موجود خواهد شد یا نه؟ و طرفین احتمال مساوی می باشند. این امکان، امکان استقبالی است و اخص از تمام امکان های گذشته است، چرا که حتی ضرورت بشرط الوجود و بشرط العدم ـ ضرورت بشرط المحمول ـ و ضرورت از ناحیۀ علت، در آن نیست.
ولکن محقق طوسی فرموده است: تحقیق، این معنی را تشنیع می نماید؛ چون یا سلسلۀ علل برای شی ء چیده شده، و یا حلقه بندی نشده و از هم پاشیده است. و علة العلل ـ یعنی جاعل اول که واجب لذاته است ـ در ازل یا وجود این شی ء را اراده
[[page 29]]
نموده، و یا عدم آن را. و علی ایّ حال، ارادۀ ازلیه، یا علت تامۀ این شی ء بوده یا نه، پس در حد وسط منتظر نیست.
ماهیات و اشیاء و قاطبۀ موجودات؛ اعم از ماضوی و استقبالی، در دو صف قرار گرفته اند: یا به جادۀ وجود مسوق هستند و یا به وادی عدم افتاده اند و به ضرورت پیچیده شده و در حال انتظار لا اقتضائی ذاتی باقی نمانده اند و ارادۀ ازلیۀ خداوند لایتغیر است و ازلیت آن عین ابدیت آن است و ابداً هر چه باشد، ازلاً همان است و دست تغییر از دامن قدس او کوتاه است. گرچه شفاعتها و بداءها زمین خورده و آیات صف اندر صف و اخبار پشت اندر پشت ایستاده و بر آنچه منافی وجوب وجود و واجب لذاته است دلالت نمایند. در مواردی که عقل اجازه می دهد باید تأویل نمود، و در مواقع عجز باید علم آن را به خود آنها رد نمود «و ردّوا علمه إلینا» زیرا در هر چه شائبۀ امکان باشد، باید دامن قدس را از آن منزه دانست و اصل حکم را نباید به اخبار یا آیاتی که «لایعلمه إلاّ الله» نقض نمود. اگر چه در جای خود شفاعتها درست بوده و اوراقی در تحقیق آنها تسوید و سطوری تسطیر شده و همه منظم بوده، بدون آنکه از برهان خارج شوند.
و بالجمله: منظور آن است ولو به فرض دستگاه شفاعت و ادعیه و راز و نیاز خراب گردد غباری از آن برنخاسته و دود، چشم عقل را نمی گیرد، ولکن اگر به اصل محکم جسارت نماییم، غبار جهل و نادانی عالم را گرفته و چشمهای عقول پردود و دوداندود می شود.
قد لزم الإمکانُ للمهیة و حاجةُ الممکن أوّلیة
مخفی نماند: که علیت و معلولیت در وجود است و آنچه اصالت دارد قابل تأثیر و تأثر می باشد.
پس بدان که لازم، سه قسم است: لازم وجود خارجی، لازم وجود ذهنی، لازم ماهیت.
[[page 30]]بعضی گمان کرده اند که: لازم وجودین، لازم ماهیت است، یعنی آنچه در دنبالۀ وجودین است لازم ماهیت نیز هست. غافل از اینکه در صورتی که از وجودین قطع نظر نموده و وجودین را زیر پای غفلت گذاشته باشیم، باز چیزهایی است که لازم ماهیت بوده و در متن واقع ـ بدون وجودین ـ بر قامت ماهیت دوخته شده است. اگر چه تخلیۀ ماهیت از وجود عین تحلیۀ آن به وجود است؛ زیرا هر زمانی که ماهیت جلوه نماید ـ ولو در ذهن ـ به نور وجود ظاهر است ولکن ممکن است وجود مغفول عنه بوده و اصل ماهیت مورد نظر باشد.
مثلاً زوجیت از لوازم ماهیت اربعه و به دنبال اوست، و همچنین امکان از لوازم ماهیت است ولو ماهیت موجود باشد، ولکن اگر ماهیت منحاز از وجود و منخلع از آن مورد نظر واقع گردد، دیده می شود که در مقام ذات، نسبت عدم و وجود به او مساوی است ولو در متن واقع به یکی از راههای عدم و وجود سیر داشته و یا به نور وجود نورانی و یا به ظلمت عدم ظلمانی است. پس با نظر به ذات، عدم اقتضا از طرف وجود و عدم نسبت به او یکسان است؛ به گونه ای که نه عدم در حال عدم، جزء یا عین اوست و نه وجود در حال وجود، جزء یا عین اوست، ولو در متن واقع در یکی از آنها داخل است ولکن در مرتبۀ ذات هر دو خارج از ذات است.
و ان شاء الله در مباحث آینده خواهد آمد که رفع و سلبِ وجود و عدم در مرتبۀ ذات، رفع متناقضین نیست و سلب در مرتبه جایز است. بنابراین شبهه ای که در این مقام ابداء و اظهار می شود که ممکن یا موجود است و یا معدوم، وارد نخواهد بود.
علی ایّ تقدیر: ممکن دارای ضرورت بشرط المحمول است، یعنی اگر معدوم باشد، با وصف «انّه معدوم»، ممتنع الموجودیة است و اگر موجود باشد با وصف «انّه موجود» واجب الوجود و ضروری الوجود است. اگر سبب تام آن موجود
[[page 31]]
است واجب بالغیر بوده و با عدم علت تامه ممتنع بالغیر است، پس ممکنی که لااقتضا باشد کجاست؟!
از گفته های فوق معلوم شد که ضرورت و امتناع در ناحیۀ محمول است و با قطع نظر از محمول، ذات موضوع را ملاحظه نموده و در مرتبۀ ذات، امکان را لازم ماهیت می بینیم.
و حاجة الممکن أوّلیة
یعنی اگر تمام موجودات ممکنه را به صف نموده و به ناصیۀ آنها نظر کنیم، می بینیم در ناصیۀ همه به خط جلی و خوانا نوشته شده است «أ نْتُمُ الْفُقَرَاءُ إلَی اللّٰهِ» و زبان آنها گویای «ینادون من مکان قریب نحن فقراء الله» است؛ زیرا اگر به ذات ممکن نظر بیافکنیم می بینیم که درسر جادۀ وجود وعدم منتظر نشسته و ماهیت من حیث هی، نه موجود و نه معدوم است.
بنابراین چون فطرت ماهیت این گونه است که لیست الماهیة الاّ هی سوق آن به مساقی محتاج سائقی است تا منساق گردد، و سائق باید صرف الوجود و عین الوجود باشد تا خود در سوق به وجود محتاج موجود دیگری نباشد. ولکن ماهیات ممکنه ـ که طرفین عدم و وجود نسبت به آنها مانند دو کفۀ میزان مساوی است و هیچ کدام بر دیگری نمی چربد ـ اگر بخواهد یک طرف آن به خودی خود سنگین شود، نه ترجیح بلا مرجح بلکه ترجّح بلامرجح است. و ترجّح بلا مرجح حتی بنابر قول کسانی که ترجیح بلا مرجح را جایز دانسته اند، جایز نیست. بنابراین هر شیئی که در عالم موجود است می گوید کسی مرا به این راه سوق داده است، این است که «وَإنْ مِنْ
[[page 32]]
شَیْ ءٍ إلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» «و فی کلّ شی ء له آیة».
هر گیاهی که از زمین روید وحده لا شریک له گوید
[[page 33]]