مقصد اول امور عامّه

اقسام امکان

فریدۀ دوم وجوب و امکان

کد : 114382 | تاریخ : 13/06/1395

اقسام امکان

‏ ‏

‏برای امکان اقسامی است.‏

‏یک قسم: امکان عامی یا عام است، و آن در مقابل امتناع اطلاق می گردد و تنها‏‎ ‎‏سلب ضرورت از طرف مقابل می کند. به آن عامی گفته می شود چون در السنۀ عوام‏


[[page 27]]

‏مراد از امکان لا امتناع است، و عام گفته می شود زیرا شامل واجب الوجود هم می شود‏‎ ‎‏به خلاف امکان خاص.‏

‏قسم دوم: امکان به معنای خاص است که خاصی هم به آن گفته می شود. به آن‏‎ ‎‏خاص گویند زیرا سلب ضرورت از طرفین می کند، بنابراین اخص از امکان عام است،‏‎ ‎‏و خاصی گویند چون خواص به آن توجه دارند، چرا که آنها اصل حقیقت شی ء را مدّ‏‎ ‎‏نظر قرار داده و در صرافت و حاقّ جادۀ منشعبه، طرفین عدم و وجود را می نگرند.‏

‏اصل کلام در این امکان است و ذکر سایر اقسام تطفّلی است. این قسم مدّ نظر‏‎ ‎‏مصنف است و مقابل متقابلین می باشد؛ لذا آن را اسماً نگفته، چون شأناً معلوم است.‏

‏یکی دیگر از اقسام امکان، امکان به معنای اخص است. و وجه اخصیت آن این‏‎ ‎‏است که در آن ضرورت ذاتیه و وصفیه و وقتیه از محمول سلب می شود.‏

‏از جملۀ اقسام امکان، امکان استقبالی است و آن سلب همۀ ضرورتها حتی‏‎ ‎‏ضرورت بشرط المحمول است؛ چون در تمام اقسامِ امکانِ ماضی و حال ضرورت‏‎ ‎‏بشرط المحمول وجود داشته و موجود ممکن محفوف به ضرورتین است؛ ضرورتی‏‎ ‎‏از ناحیۀ علت و ضرورتی از ناحیۀ محمول؛ زیرا شی ء موجود با وصف موجودیت‏‎ ‎‏محال است معدوم باشد.‏

‏چنانکه شیخ الرئیس‏‎[1]‎‏ فرموده است: آنچه از امور ممکنه به ماضی نسبت داده‏‎ ‎
‎[[page 28]]‎‏می شود یا موجود است یا معدوم؛ چون اگر علت وجود حاصل شده، شی ء ممکن را‏‎ ‎‏از حاقّ وسط و متن واقع به جادۀ وجود سوق داده است و اگر علت آن موجود نبوده،‏‎ ‎‏در حاقّ وضعیت خود باقی نمانده و به راه عدم سوق داده شده و ضروری الامتناع‏‎ ‎‏گردیده است. آنچه در حاقّ حقیقت امکان و لا اقتضائیه خود باقی مانده و در ملاقات‏‎ ‎‏دو جادۀ وجود و عدم منتظر هادی به طرف عدم و وجود بوده، همان چیزی است که‏‎ ‎‏به استقبال نسبت داده می شود و برای ما معلوم نیست که آیا موجود خواهد شد یا نه؟‏‎ ‎‏و طرفین احتمال مساوی می باشند. این امکان، امکان استقبالی است و اخص از تمام‏‎ ‎‏امکان های گذشته است، چرا که حتی ضرورت بشرط الوجود و بشرط العدم‏‎ ‎‏ـ ضرورت بشرط المحمول ـ و ضرورت از ناحیۀ علت، در آن نیست.‏‎[2]‎

‏ولکن محقق طوسی‏‎[3]‎‏ فرموده است: تحقیق، این معنی را تشنیع می نماید؛ چون یا‏‎ ‎‏سلسلۀ علل برای شی ء چیده شده، و یا حلقه بندی نشده و از هم پاشیده است. و علة‏‎ ‎‏العلل ـ یعنی جاعل اول که واجب لذاته است ـ در ازل یا وجود این شی ء را اراده‏


[[page 29]]

‏نموده، و یا عدم آن را. و علی ایّ حال، ارادۀ ازلیه، یا علت تامۀ این شی ء بوده یا نه، پس‏‎ ‎‏در حد وسط منتظر نیست.‏‎[4]‎

‏ماهیات و اشیاء و قاطبۀ موجودات؛ اعم از ماضوی و استقبالی، در دو صف قرار‏‎ ‎‏گرفته اند: یا به جادۀ وجود مسوق هستند و یا به وادی عدم افتاده اند و به ضرورت‏‎ ‎‏پیچیده شده و در حال انتظار لا اقتضائی ذاتی باقی نمانده اند و ارادۀ ازلیۀ خداوند‏‎ ‎‏لایتغیر است و ازلیت آن عین ابدیت آن است و ابداً هر چه باشد، ازلاً همان است و‏‎ ‎‏دست تغییر از دامن قدس او کوتاه است. گرچه شفاعتها و بداءها زمین خورده و آیات‏‎ ‎‏صف اندر صف و اخبار پشت اندر پشت ایستاده و بر آنچه منافی وجوب وجود و‏‎ ‎‏واجب لذاته است دلالت نمایند. در مواردی که عقل اجازه می دهد باید تأویل نمود، و‏‎ ‎‏در مواقع عجز باید علم آن را به خود آنها رد نمود ‏‏«و ردّوا علمه إلینا»‏‎[5]‎‏ زیرا در هر چه‏‎ ‎‏شائبۀ امکان باشد، باید دامن قدس را از آن منزه دانست و اصل حکم را نباید به اخبار‏‎ ‎‏یا آیاتی که «لایعلمه إلاّ الله» نقض نمود. اگر چه در جای خود شفاعتها درست بوده و‏‎ ‎‏اوراقی در تحقیق آنها تسوید و سطوری تسطیر شده و همه منظم بوده، بدون آنکه از‏‎ ‎‏برهان خارج شوند.‏

‏و بالجمله: منظور آن است ولو به فرض دستگاه شفاعت و ادعیه و راز و نیاز‏‎ ‎‏خراب گردد غباری از آن برنخاسته و دود، چشم عقل را نمی گیرد، ولکن اگر به اصل‏‎ ‎‏محکم جسارت نماییم، غبار جهل و نادانی عالم را گرفته و چشمهای عقول پردود و‏‎ ‎‏دوداندود می شود.‏

‏ ‏

قد لزم الإمکانُ للمهیة  ‎ ‎و حاجةُ الممکن أوّلیة

‏ ‏

‏مخفی نماند: که علیت و معلولیت در وجود است و آنچه اصالت دارد قابل تأثیر و‏‎ ‎‏تأثر می باشد.‏

‏پس بدان که لازم، سه قسم است: لازم وجود خارجی، لازم وجود ذهنی، لازم ماهیت.‏


‎[[page 30]]‎‏بعضی گمان کرده اند که: لازم وجودین، لازم ماهیت است، یعنی آنچه در دنبالۀ‏‎ ‎‏وجودین است لازم ماهیت نیز هست.‏‎[6]‎‏ غافل از اینکه در صورتی که از وجودین قطع‏‎ ‎‏نظر نموده و وجودین را زیر پای غفلت گذاشته باشیم، باز چیزهایی است که لازم‏‎ ‎‏ماهیت بوده و در متن واقع ـ بدون وجودین ـ بر قامت ماهیت دوخته شده است. اگر‏‎ ‎‏چه تخلیۀ ماهیت از وجود عین تحلیۀ آن به وجود است؛ زیرا هر زمانی که ماهیت‏‎ ‎‏جلوه نماید ـ ولو در ذهن ـ به نور وجود ظاهر است ولکن ممکن است وجود مغفول‏‎ ‎‏عنه بوده و اصل ماهیت مورد نظر باشد.‏

‏مثلاً زوجیت از لوازم ماهیت اربعه و به دنبال اوست، و همچنین امکان از لوازم‏‎ ‎‏ماهیت است ولو ماهیت موجود باشد، ولکن اگر ماهیت منحاز از وجود و منخلع از آن‏‎ ‎‏مورد نظر واقع گردد، دیده می شود که در مقام ذات، نسبت عدم و وجود به او مساوی‏‎ ‎‏است ولو در متن واقع به یکی از راههای عدم و وجود سیر داشته و یا به نور وجود‏‎ ‎‏نورانی و یا به ظلمت عدم ظلمانی است. پس با نظر به ذات، عدم اقتضا از طرف وجود‏‎ ‎‏و عدم نسبت به او یکسان است؛ به گونه ای که نه عدم در حال عدم، جزء یا عین اوست‏‎ ‎‏و نه وجود در حال وجود، جزء یا عین اوست، ولو در متن واقع در یکی از آنها داخل‏‎ ‎‏است ولکن در مرتبۀ ذات هر دو خارج از ذات است.‏

‏و ان شاء الله در مباحث آینده خواهد آمد که رفع و سلبِ وجود و عدم در مرتبۀ‏‎ ‎‏ذات، رفع متناقضین نیست و سلب در مرتبه جایز است.‏‎[7]‎‏ بنابراین شبهه ای که در این‏‎ ‎‏مقام ابداء و اظهار می شود که ممکن یا موجود است و یا معدوم، وارد نخواهد بود.‏

‏علی ایّ تقدیر: ممکن دارای ضرورت بشرط المحمول است، یعنی اگر معدوم‏‎ ‎‏باشد، با وصف «انّه معدوم»، ممتنع الموجودیة است و اگر موجود باشد با وصف‏‎ ‎‏«انّه موجود» واجب الوجود و ضروری الوجود است. اگر سبب تام آن موجود‏


[[page 31]]

‏است واجب بالغیر بوده و با عدم علت تامه ممتنع بالغیر است، پس ممکنی که لااقتضا‏‎ ‎‏باشد کجاست؟!‏

‏از گفته های فوق معلوم شد که ضرورت و امتناع در ناحیۀ محمول است و با‏‎ ‎‏قطع نظر از محمول، ذات موضوع را ملاحظه نموده و در مرتبۀ ذات، امکان را لازم‏‎ ‎‏ماهیت می بینیم.‏

و حاجة الممکن أوّلیة

‏یعنی اگر تمام موجودات ممکنه را به صف نموده و به ناصیۀ آنها نظر کنیم،‏‎ ‎‏می بینیم در ناصیۀ همه به خط جلی و خوانا نوشته شده است ‏‏«‏أ نْتُمُ الْفُقَرَاءُ‎ ‎إلَی اللّٰهِ‏»‏‎[8]‎‏ و زبان آنها گویای «ینادون من مکان قریب نحن فقراء الله» است؛ زیرا اگر‏‎ ‎‏به ذات ممکن نظر بیافکنیم می بینیم که درسر جادۀ وجود وعدم منتظر نشسته و ماهیت‏‎ ‎‏من حیث هی، نه موجود و نه معدوم است.‏

‏بنابراین چون فطرت ماهیت این گونه است که لیست الماهیة الاّ هی سوق آن به‏‎ ‎‏مساقی محتاج سائقی است تا منساق گردد، و سائق باید صرف الوجود و عین الوجود‏‎ ‎‏باشد تا خود در سوق به وجود محتاج موجود دیگری نباشد. ولکن ماهیات ممکنه‏‎ ‎‏ـ که طرفین عدم و وجود نسبت به آنها مانند دو کفۀ میزان مساوی است و هیچ کدام بر‏‎ ‎‏دیگری نمی چربد ـ اگر بخواهد یک طرف آن به خودی خود سنگین شود، نه ترجیح‏‎ ‎‏بلا مرجح بلکه ترجّح بلامرجح است. و ترجّح بلا مرجح حتی بنابر قول کسانی که‏‎ ‎‏ترجیح بلا مرجح را جایز دانسته اند،‏‎[9]‎‏ جایز نیست.‏‎[10]‎‏ بنابراین هر شیئی که در عالم‏‎ ‎‏موجود است می گوید کسی مرا به این راه سوق داده است، این است که ‏‏«‏وَإنْ مِنْ


[[page 32]]

شَیْ ءٍ إلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ‏»‏‎[11]‎‏ «و فی کلّ شی ء له آیة».‏‎[12]‎

‏ ‏

‏هر گیاهی که از زمین روید‏  ‎ ‎‏وحده لا شریک له گوید‏

‎[[page 33]]‎

  • )) ابوعلی حسین بن عبدالله بن سینا یکی از بزرگ ترین حکما و فلاسفه اسلامی است که آوازه علم و دانش وی از هزار سال پیش تاکنون، کران تا کران عالم را فرا گرفته است و کسی بر وی پیشی نگرفته است. در سال 373 ق. به دنیا آمد. در هفت سالگی به مکتب رفت و کتابهای غریب المصنف، ادب الکاتب، اصلاح المنطق، العین، حماسۀ ابی تمام، دیوان ابن رومی، تصریف مازنی، نحو سیبویه را فرا گرفت و همۀ آنها را در یک سال و نیم از حفظ نمود. در ده سالگی مردم بخارا از هوش و حافظه اش در شگفت بودند و در دوازده سالگی بر طبق مذهب ابوحنیفه فتوا می داد. در شانزده سالگی کتاب قانون را تصنیف کرد و آوازۀ طبابت وی همه جا را فرا گرفت و مرض نوح بن منصور را درمان نمود و در عوض در خزانۀ سلطنتی به مطالعۀ کتابهای ابونصر فارابی پرداخت و در 24 سالگی، علمی نبود که فرا نگرفته باشد.     از تألیفات اوست: قانون، شفا، اشارات و تنبیهات، دانش نامۀ علایی، مبدأ و معاد. ابوعبید جوزجانی، ابوعبدالله معصومی و بهمنیار بن مرزبان از شاگردان وی می باشند.     او در سال 427 ق. بدرود حیات گفت و در همدان به خاک سپرده شد.
  • )) اشارات، در ضمن شرح اشارات، ج 1، ص 156.
  • )) سلطان العلماء و المحققین و افضل الحکماء و المتکلمین خواجه نصیرالدین محمد بن محمد بن حسن طوسی، یکی از بزرگ ترین ریاضیدانان و متکلمان وفیلسوفان اسلامی است، آوازۀ شهرت او از مرزهای قرون و اعصار درگذشته. اصل او از جهرود قم بوده و در طوس به سال 597 ق. متولد شد و پس از رشد و کمال، نزد پدرش و شیخ سالم بن بدران مازنی مصری به تحصیل علوم شرعی پرداخت و علوم عقلی را نیز از فریدالدین داماد فرا گرفت. وی با تأسیس رصدخانۀ مراغه و گردآوری دانشمندان علوم گوناگون و چهارصد هزار جلد کتاب در آنجا خدمت عظیمی به عالَم علم نمود. از شاگردان او علامه حلّی و سید عبدالکریم بن طاوس حسنی است.     برخی از تألیفاتش عبارت است از: تجرید الاعتقاد، تحریر مجسطی، تحریر اقلیدس، اوصاف الاشراف، اخلاق ناصری، شرح اشارات، اساس الاقتباس، قواعد العقائد و الفصول النصیریه.     وی در دهم ذیحجة الحرام 672 در بغداد درگذشت و در پایین پای امام موسی کاظم  علیه السلام به خاک سپرده شد.
  • )) شرح اشارات، ج 1، ص 178.
  • )) بحار الانوار، ج 2، ص 234، حدیث 15.
  • )) این سخن منسوب است به محقق دوانی، رجوع کنید به: شرح منظومه، بخش منطق، ص 29؛ اسفار، ج 1، ص 91، تعلیقۀ 5.
  • )) رجوع کنید به: شرح منظومه، بخش حکمت، ص 93 و شرح آن در همین کتاب.
  • )) فاطر (35): 15.
  • )) رجوع کنید به: شرح مواقف، ج 3، ص 156 و 159؛ شرح مقاصد، ج 1، ص 482؛ اسفار، ج 1، ص 208.
  • )) رجوع کنید به: مباحث مشرقیه، ج 1، ص 218ـ219؛ شرح مواقف، ج 3، ص 136ـ 138؛ شرح مقاصد، ج 1، ص 481.
  • )) اسراء (17): 44.
  • )) شعر منسوب است به ابوالعتاهیه، رجوع کنید به: فتوحات مکیه، ج 1، ص 184.

انتهای پیام /*