اختلاف شیخ الرئیس و رجل همدانی در کلی طبیعی
رجل همدانی با شیخ الرئیس طرف محاکمه واقع شده و مدعی است که بنحو کلّیت موجود است و در مقابل او شیخ مصرّ است که بنحو کلّیت نیست.
نظر رجل همدانی این است که کلی طبیعی به مثابۀ خیط طویلی است که افراد در آن شی ء واحد، منتظم بوده و یا به منزلۀ زمینۀ فرش گسترانیده و افراد متلوّن به الوان و محدود به حدود با چهره های متمایزه، به منزلۀ نقوش و گلهای فرش هستند.
نهایت برهانی که بر مدعای رجل همدانی می توان اقامه کرد وجوهی است که به وکالت از طرف او مطرح می گردد.
[[page 90]]اول آنکه: معنی و مفهوم واحد از حقایق مختلفه انتزاع نمی شود و از دو شی ء متباین یک مفهوم انتزاع نمی گردد؛ باید یک جهت واحده باشد تا از آن جهت واحده یک مفهوم انتزاع شود، پس مفهوم منتزعۀ واحدۀ انسانی از افراد از قبیل زید و عمرو و بکر و غیرهم، باید از یک شی ء و یک جهت منتزع باشد که آن جهت واحده و شی ء و وجود واحد، کلی طبیعی است.
برهان دوم از براهین رجل همدانی اینکه: اگر فرض کنیم دو چیزی که هر یک به تنهایی می تواند علت معلولی باشد، بر یک چیز اجتماع و توارد نموده و فرضاً آن دو علت هر یک بسیط و این معلول هم بسیط باشد، به حکم قاعدۀ «الواحد لایصدر منه الاّ الواحد و لا یصدر الاّ من الواحد» باید قدر جامع، علت آن معلول واحد باشد. و آن علت مؤثره باید وجودی باشد؛ زیرا امر اعتباری نمی تواند دارای اثر باشد. و نمی توان گفت: هر یک از آن دو در جزئی از معلول تأثیر می نمایند؛ چون خلاف فرض بساطت معلول است. و نیز نمی توان گفت: یکی از آن دو عمل نموده و دیگری عمل نکرده است؛ چون اولاً ترجیح بلامرجح است و ثانیاً با فرض تأثیر اجتماع مخالف است. پس لازم است قدر جامع و کلی طبیعی موجود به وجود واحد شده تا تأثیر نماید.
از ادلۀ مثبتۀ قول رجل همدانی اینکه: چنانکه در اصول زبانزد ماست طبیعت مهمله، موجود به وجود فرد واحدی است و منعدم نشود مگر به انعدام تمام افراد. و اگر در آفریقا یک فرد انسانی موجود باشد کلی طبیعی موجود است و نمی توان گفت کلی طبیعی معدوم است و اگر افراد کلی طبیعی متعدد باشد، صادق است که بگوییم به واسطۀ انعدام فردی، کلی طبیعی منعدم شده و به مناسبت موجودیت فردی، موجود است. بنابراین صادق است که بگوییم: کلی طبیعی نسبت به آن فرد معدوم، معدوم و نسبت به آن فرد موجود، موجود است. پس اینکه گفتیم: مهمله معدوم نمی شود مگر به انعدام جمیع افراد درست نیست.
این دلایل به وکالت از طرف رجل همدانی ذکر شد، ولی شیخ الرئیس در مقابل براهینی اقامه نموده و قول رجل همدانی را منکر است و گویند رساله ای بر رد ایشان
[[page 91]]
نوشته است. اگر چه رسالۀ ایشان به دست ما نرسیده تا ببینیم جواب ایشان در این محاکمه چه بوده است. چنانکه ادعای آن رجل همدانی هم با براهین آن به دست ما نرسیده و این وجوه مذکوره، تأییدی از سوی ما برای ادعای وی بود و اکنون لازم است از ادلۀ او جواب داده شود.
اما اینکه گفت: مفهوم واحد از اشیاء مختلفه انتزاع نمی شود. گوییم: معنای انتزاع این نیست که مفهوم را در این عالم از یک رشته اشیاء انتزاع کنیم، بلکه معنای انتزاع با ذکر این مقدمه بیان می شود که وحدت و کثرت انواعی دارد و وحدت منقسم به انواعی است و وحدت در هر مرتبه، کثرت در مقابل آن است. مقابل وحدت عددیه، کثرت عددیه و مقابل وحدت نوعی، کثرت نوعی و مقابل وحدت جنسی، کثرت جنسی و مقابل وحدت اعتباری، کثرت اعتباری است. مثلاً این جمع یک انسان نیست، بلکه انسانهاست. حال اگر جمع حاضر در این مجلس را واحد اعتبار نماییم، در مقابل آن، کثرت اعتباریه خواهد بود.
طبیعت من حیث هی که مقسم است، در مرتبۀ ذات از هر قیدی حتی از قید لابشرط عاری و عریان است. این است که گفته اند: لابشرط قسمی، قسمی از لابشرط مقسمی است و لابشرط قسمی نه خارجاً و نه ذهناً وجود ندارد.
و چون طبیعت، نه قید وحدت دارد و نه قید کثرت، هم کثیر می شود و هم واحد می گردد. و چون هیچ نحوی از قیود در طبیعت داخل نیست؛ لذا طبیعت با تمام قیود سازش داشته و چون در مرتبۀ ذات، غیر ذات چیزی نیست «وطبیعة الشی ء لیست الاّ هو» هم معدوم و هم موجود می شود. و تمام ماهیات به این نحو است. به خلاف وجود که تنها او دارای حقیقت و بالاصاله موجود است و وحدت حق اوست و ماهیات بالعرض و به طفیل او موجود است. تشخصات برای افراد است نه طبایع. کثرات و وحدات از طبیعت خارج است ولی طبیعت ابای از تکثر و وحدت ندارد؛
[[page 92]]
چون مِن جمیع الجهات لابشرط است حتی از قید لابشرطی.
این است که می گویند «الانسان حیوانٌ ناطقٌ» و اگر لابشرط قید ماهیت بود، لازمه اش این بود که بگویند: «الانسان حیوانٌ ناطقٌ لا بشرط».
بعد از ذکر این مقدمه می گوییم: افراد کثیره ای از اغلب طبایع در این عالم حس و شهود که عالم کثرت است موجود است. پس آنچه از همۀ قیود عاری است وقتی که پای به این عالم، که عالم قید است، گذاشت مقید می شود، اما نه در مرتبۀ ذات؛ چون قید مخصوص به این عالم است. بنابراین در صورتی که افراد تکثر پیدا کند او هم متکثر می شود. این است که شیخ گفته است: انسانیت در زید غیر از انسانیت در عمرو است و مجلس مجتمع از انسانها یک انسان نیست، مجتمع از افراد انسانهاست.
اما نسبت به سخن رجل همدانی که چطور انتزاع شی ء واحد از این متکثرات ممکن است؟ گوییم: انتزاع از نزع است و معنای آن این است که قشور را جدا نموده و ملقیٰ عنه و لُباب را اخذ نماییم، یعنی عقل هنگامی که به فردی مانند زید که می خواهد به عالم دیگر برود توجه می کند، قشوری را که در این عالم حس به خود گرفته از آن القاء نموده و می اندازد؛ چون قشر عالم حس به عالم دیگر راه ندارد و قشوری را که لُبّ در عالم خیال به ودیعت گرفته، ضمن مسافرت و عبور از آن عالم، تسلیم نموده و موکّلان عالم وهم، قشور عالم وهم را در سیر از آن عالم، از او گرفته و آنچه قابل عالم عقل و مغز و لُبّ است در عالم عقل قدم می گذارد. و همچنین عقل، فرد دیگری را هم که با این عوامل ظاهریه تحت نظر آورده، باید از اقشار و زواید منسلخ نماید تا به عالم عقل قدم گذارد و لبّ این فرد هم ـ با کمال انطباق ـ با لبّ فرد قبلی متحد بوده و به اندازۀ سر مویی با او تفاوت نداشته و در عالم عقلانی وحدت پیدا می کنند.
پس طبیعت من حیث هو، نه کثیر است و نه واحد، الاّ اینکه در عالم عقل به قید وحدت پاگیر می شود و در عالم حس و شهود اگر افراد کثیر شد به قید کثرت مقید می شود. و نحوۀ انتزاع و قبض این است که عقل دم عزرائیلی دارد و چنانچه گفتیم
[[page 93]]
لباب را قبض و قشور را رها می کند و معنای انتزاع مفهوم واحد از کثرات واحد بالنوع، این است که گفته شد، نه آنچه رجل همدانی گمان کرد که معنای انتزاع این است که درعالم شهود از اشیاء یک چیز به نعت وحدت مأخوذ شود و از هویتهای متعدده هویت واحده اخذ شود، بلکه انتزاع که از نزع است و هو القبض به نحو دم قابض الارواح است. عقل و نفس قابضیت لباب داشته و در عالم عقل مقبوضات به جهت عدم تمایز، با هم منطبق و متحد می باشند. این است معنای وحدت نوعی و وحدت جنسی. پس طبیعت من حیث هو نه واحد است و نه کثیر، نه عالم است و نه جاهل، نه معدوم است و نه موجود. و چون در مرتبۀ ذات عاری از هر لباسی بوده و دارای هیچ قیدی نبوده و بی لون است می تواند الوان عوالم را قبول کرده و به کثرت افراد، کثیر و به وحدت فرد، واحد و به عالمیت افراد، عالم و به جاهلیت فرد، جاهل و به موجودیت فرد، موجود و به معدومیت فرد، معدوم باشد.
برهان دوم رجل همدانی چنانچه ذکر شد، این بود که: دو شی ء مستقل در علیت هنگام توارد بر یک معلول بسیط باید باجتماعهما و به قدر جامع تأثیر کنند؛ چنانچه این معنی زبانزد هر محصل و مدرّسی است و کتب اصولیه و حکمیه و کلامیه و استدلالیه از آن پُر است و اگر کسی منکر آن باشد به زور و جبر برهان آن را بر گردنش می گذاریم و دست با قوت برهان، آن بار را بر او تحمیل می نماید. با این تفصیل که اگر بگوییم: احدهما المعیّن در واقع مؤثر است، ترجیح بلامرجح است. و اگر بگوییم: احدهمای غیر معین مؤثر است، آن وجود ندارد. و اگر بگوییم: هر یک در جزئی از معلول تأثیر می کنند، خلاف مفروض است؛ چون معلول بسیط است. پس باید بگوییم: قدر جامع بجامعیته الواحده مؤثر است و این قدر جامع هم، در خارج موجود است؛ چون امر اعتباری تأثیر نمی کند و اثرات از حقوق حقّۀ وجود است نه اعتبار. پس باید به حکم برهان قائل شد که قدر جامع بوحدته موجود و دارای اثر است.
اما جواب این برهان، مقدمه ای لازم داشته و آن این است که انواع فاعل هایی که در عالم است دو قسم است: فاعل بالحرکه و فاعل بالالهیه:
[[page 94]]