مقصد اول امور عامّه

تعریف ماهیت و بعضی از احکام آن

فریده پنجم ماهیت و لواحق آن

کد : 114426 | تاریخ : 13/06/1395

تعریف ماهیت و بعضی از احکام آن

‏ ‏

‏ ‏

ما قیل فی جواب ما الحقیقة  ‎ ‎مهیة و الذاتُ و الحقیقة

‏ ‏

‏هنگامی که انسان در عالم چشم باز می کند، مادامی که توجه اجمالی به سوی اشیاء‏‎ ‎‏نداشته باشد و در غفلت صرف باشد، هرگز برای او علم تفصیلی رخ نخواهد داد،‏‎ ‎‏توجه لازم است تا اینکه انسان در صدد علم برآید.‏

‏اول تکانی که به انسان خواب آلود وارد شده و توجه او را به سوی شی ء جلب‏‎ ‎‏می نماید، قرع سمع وی به واسطۀ نام اشیاء است. وقتی انسان نامی شنید، هراسناک‏‎ ‎‏شده و اول درصدد طلب شرح حال آن نام برمی آید که آن نام از نامهای کدام مقوله از‏‎ ‎‏مقولاتی است که او آنها را می شناسد.‏

‏بعد که شرح حال نام را دانست که نام کدام چیز از چیزهایی است که او مقولات‏‎ ‎‏آنها را می داند؛ به اینکه اسم بی مسمّی نیست، پی خواهد برد.‏

‏مخفی نماند که فرق تعریف لفظی با شرح الاسم این است که: در تعریف لفظی ابداً‏‎ ‎‏شرحی نیست بلکه تبدیل لفظی به لفظی است؛ چنانکه کسی که در علم اللغه درصدد‏‎ ‎‏ترجمۀ لغت عربی به لغت فارسی است می گوید: ماء یعنی آب و لفظ ماء در عربی‏‎ ‎‏درمقابل لفظ آب در فارسی است بدون اینکه به معنی توجه استقلالی داشته باشد و اما‏‎ ‎‏شرح الاسم شمّه ای از تعریف معنی است.‏

‏والحاصل: پرسش اول، معنای اسمی است که شنیده شده است.‏

‏بعد از دانستن معنی، شخص درصدد این برمی آید که آیا معنی موجود است یا نه؟‏
‎[[page 158]]‎‏لذا از هلیت بسیطه اش سؤال می نماید؛ چون تا وجود آن را نداند نوبت به دانستن‏‎ ‎‏حقیقت آن نمی رسد. بعد از سؤال از وجود، اگر پاسخ منفی باشد سؤال منقطع‏‎ ‎‏می گردد و اگر مثبت باشد، به اینکه حقیقت آن را بشناسد علاقه مند می شود؛ لذا سؤال‏‎ ‎‏می کند: «ما هو فی ذاته؟» که با «ما»ی حقیقیه از ماهیت آن سؤال می کند.‏

‏بعد از شناختن حقیقت در صدد شناسایی عوارض ذاتیۀ آن برمی آید و لذا در مقام‏‎ ‎‏سؤال از هلیت مرکبۀ آن برمی آید.‏

‏از اینجا معلوم شد تعانق دو «ما» با دو «هل» که دو به دو با هم معانقه می کنند، مانند‏‎ ‎‏این است که از انگشتان دو دست شبکه تشکیل داده شود؛ به این صورت که اول‏‎ ‎‏«ما»ی شارحه، دوم هل بسیطه، سوم «ما»ی حقیقیه، چهارم هل مرکبه.‏

‏بعد از سؤال از عوارض، در مقام ثبوت سؤال می شود که به چه علتی این عوارض‏‎ ‎‏بر آن حقیقت عارض گشته اند که این «لِمَ»ی ثبوت است.‏

‏و بعد «لِمَ»ی اثبات است که با آن از برهان و دلیل بر اثبات عوارض سؤال می شود‏‎ ‎‏که چه برهانی بر اثبات این عوارض برای آن معروض است؟‏

‏و این شش مطلب است که در تمام علوم از یکی از آنها بحث می شود. مثلاً در علم‏‎ ‎‏اعلی، یعنی علم فلسفه از وجود، یعنی از هل بسیطه سخن به میان می آید که موضوع‏‎ ‎‏سایر علوم است.‏

‏ثمّ اعلم: اینکه گفته اند راجع به وجود الله صحبت نکنید و فکر کردن در آن جایز‏‎ ‎‏نیست، معنای آن این نیست که به همان عقیدۀ عامیانه ای که از مادر گرفته شده است‏‎ ‎‏باید قناعت نمود و همین که در قلب یک عقیدۀ صوری بر اینکه خدایی هست،‏‎ ‎‏پیدا شود کافی است و دیگر نباید در مقام تفتیش مبدأ برای این عالم برآمد.‏‎ ‎‏گرچه آن عقیدۀ صوری کافی است ولکن یار ما آن زشت که از ترس زشت رویی‏‎ ‎‏التماس کند که در مقام تفتیش بر نیایید نیست، بلکه کل الجمال است به زیبایی وجود‏‎ ‎‏و صرف الکمال است.‏


‎[[page 159]]‎‏بلکه معنای ‏‏«تفکّروا فی خلق الله و لاتفکّروا فی الله»‏‎[1]‎‏ این است که: چون ذات‏‎ ‎‏او صرف الوجود است و الوجود بسیط بصرف البساطه و تعریف ذات شی ء در‏‎ ‎‏صورتی ممکن است که شی ء دارای جنس و فصل باشد و الوجود لا جنس له و لافصل‏‎ ‎‏له؛ زیرا جنس مورد شرکت است و در عالم چیزی غیر وجود نیست تا با او در چیزی‏‎ ‎‏شریک باشد و الوجود مساوق مع الوحده، و فصل برای تمییز است و در صفحۀ‏‎ ‎‏وجود چیزی غیر وجود نیست تا تمییز لازم داشته باشد، بنابراین تعریف وجود‏‎ ‎‏ممکن نیست. و در عین حال در اعلی مرتبۀ تجلی است و در منظر و مسمع هر چیزی‏‎ ‎‏واقع شده است.‏

‏پس ‏‏«لاتفکّروا فی ذات الله»‏‏ نهی شرعی نیست، بلکه نهی ارشادی است به اینکه‏‎ ‎‏عقل زحمت بیهوده نکشد که برای او به معرفت حقیقت وجود راهی نیست و مقام‏‎ ‎‏حقیقت وجود، اعلی است از اینکه عقل به او احاطه پیدا کند، بلکه او محیط بر همۀ‏‎ ‎‏اشیاء است ‏‏«‏وَاللّٰهُ مِنْ وَرَائِهِمْ مُحِیطٌ‏»‏‏.‏‎[2]‎

‏ ‏

‏خوب رویان گشاده رو باشند‏  ‎ ‎‏تو که رو بسته ای مگر زشتی‏

‏ ‏

‏خوب روی ما، روی نبسته است، بلکه چشم ما به نور اشعۀ جمال او بسته شده است.‏

‏و بالجمله: تفوّه به این معنی، که تفکر فی ذات الله منهی است سزاوار نبوده، بلکه‏‎ ‎‏در اخبار حثّ و ترغیب به معرفة الله شده است.‏‎[3]‎

‎[[page 160]]‎

  • )) بحار الانوار، ج 54، ص 348، حدیث 43.
  • )) بروج (85): 20.
  • )) رجوع کنید به: توحید صدوق، ص 283، باب 40، حدیث 1ـ5؛ بحار الانوار، ج 3، ص 267، باب 10.

انتهای پیام /*